بشرا اولین دختری بود که دوست داشتم
هم سرویسیِ چهارم دبستان !
الان که فک میکنم یک شباهتهای اساسی با خانوم ی داشت
یک روز صبح اومد توی سرویس و به خاطره بستن کمرش با ناراحتی گفت که نتونسته مثل هر روز کفشش و تمیز کنه
دستمال و گرفتم و کفشای سبز رنگش و براش تمیز کردم
یاد کفشای سبز خانوم ی افتادم
روز تولدّم اونارو پوشید
چون میدونست من عاشقشونم
در خانوم ی چیز عجیبی وجود داره
من ذره ذره
جز جز
عاشق
دیوانه شم