...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

10


الان فقط یک حسّ مشت خوردگی دارم

بعد از اون ماجرای تو‌ گچ بودن دو ماه و نیمه حالا به چیزی که ازش می‌ترسیدم دچار شدم

ترس

دلم برای دوباره باشگا رفتن شور می‌زنه

برا دوباره دویدن

میترسم مثل همون یک ثانیه ببینم که پام می‌چرخه و تموم، بعد راه رفتن مثل آدم و دوباره برا شیش ماه بذارم کنار

واسه معنی‌ که اگه ورزش تو‌ زندگیم نباشه افسردگی حاد میگیرم ،حالا وحشتزدم می‌کنه

نبودنش همینطور .

و میترسم بعد از نه‌ ماه برم سر تمرین و از همه عقب تر باشم،ترسم از نو شروع کردن ، کاپیتان تیم بودم و حالا بشم زیر دست ، مربی‌ِ نو جوونا بودم و حالا با همونا تمرین کنم ... اما میدونم این ترسا بیخودیه ، من خودم و میشناسم و میدونم این جور موقع چه تصمیمی میگیرم ،میرم سر تمرین ، احساس عقب ماندگی می‌کنم ، تلاش می‌کنم و همه چیز درست می‌شه.

اوهوم ، حتما همینجوری می‌شه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد