...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی


توی نمازخونه شونه به شونه ی هم نشسته بودیم و درس میخوندم ، خیلی‌ مواظب بودم از لرزش‌های هیجانیِ بدنم جلوگیری کنم ، اما نشد ، فک کرد دارم باهاش شوخی می‌کنم ، اونم با شونش می‌کوبید به من .

این دختر شاهکار نیس ؟

وقتی‌ تعریف میکرد توی کلاس زبان تنها فرد روزه بود و برای اینکه بقیه معذب نشن بهشون آدامس تعارف میکرد ، من مچاله میشم

لعنتی تو خیلی‌ شاه کاری .. خیلی‌

وقتی‌ سین میگه محمد امین عاشق خانوم ی شده و می‌خواد بهش پیشنهاد دوستی بده فقط بلند میگم گوه خورده

سین نمی‌فهمه ... میگه تو که با محمد امین خوب بودی

سین نمی‌فهمه

وقتی‌ آهنگ شیندرلز لیست و با ویالون میزد من مردم

وقتی‌ این آهنگ و آماده کرده بود که برای من بزنه ، وقتی‌ آرشه و تکون میداد من با شکوه‌ترین لحظه ی زندگیم و پیدا کرده بودم

نه .. این دختر شاهکار نیس ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد