سه سال از روز اولی که دیدمت گذشت
از همون لحظهی که قلبم یک مشت محکم خورد توی صورتش
سال دیگم آخرین سالِ و
تو میشی ی حسرت
که فقط آرزوم بود مچ دستش و برای چند دقیقه با خیال راحت لمس میکردم
ای کاش مثل دخترای دیگه بودی
ای کاش تشنهٔ محبت بودی
ای کاش تشنهٔ توجه بودی
تو کاملی
هیچ نقصی نداری تا من بتونم باشم بخاطرش
تو یکتای و این بدشانسی بزرگ منِ
وقتی میبینی بعد از یک اتفاق ناخوشایند با خوشحالی و آرامش کنارت نشستم تعجب میکنی
نمیدونی
نمیدونی کنار تو بودن من و خوشبخت میکنه
توی هوای تو نفس کشیدن
توی بوی عطر مخصوص بدنت گم شدن
هیچ چیزی نمیتونه من و از شادمانیم دور کنه .