یک سکانس جا مونده :
دو ساله و نیمِ پیش ، اتاق پروِ یک مهمونی .
لباسمون و عوض کردیم ، کفش پاشنه بلند پوشیده ، براش خیلی راحت نیس دختری که عادت به آدیداس پوشیدن داره ، مردّدم که دستم و دراز کنم و دستش و بگیرم ، میدونم چه دختر مستقلی ، اما این کار و میکنم ، استقبال میکنه ، راحت شده ، یک دستش توی دستم و اونیکی دستش و میگیره به کمرم ، با خودم فک میکنم خوشبختی همین ثانیه هست ، با هم میریم که وارد سالن پذیرایی شیم ، سمیرا از پشتمون میگه بچها این جوری خیلی زشت به نظر میاد، بقیه فکر بد میکنن ، دستش و و ل میکنم.
اون هم من و و ل میکنه .