...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

وضعیت کنونی : سردرد ، خواب آلود، خوشحال .

وضعیت چند ساعت پیش : من بازی والیبال ایران ژاپن و نگاه میکنم ، مطمئنم میبره ، اصلا شکی توش نیست ، ی کنجکاوی کوچیک در مورد اینکه یک ست میبازه یا نه ، دلیل اصلی این نیست ، فقط میخوام تاول های قدیمی و بترکونم ، همون های مال چند سال پیش که بردن کره و ژاپن و چین حتی یک آرزو بود ، همون روزهایی که با خوش شانسی شیشم و هفتم آسیا هم نمیشدیم ، دارم از دل خود در میارم ، بردن ، شور دیوانه کننده ی بردن ، از هر شهوتی قوی تر ، من خوشحالم و برام پرواضح که قهرمان میشن ، واقعا خوشحالم .


وضعیت چندین چندین ساعت پیش من : پشت در اتاق دکتر ، گفت میخونم بعدا بیا ، شانس تخمی :دی


من آقای نون و واقعا دوست دارم ، رفیق قدیمیم پشتش حرف زد میخواستم بزنم توی دهنش،میدونن دیگه حق ندارن جلوی من ازش بد بگن ،   آقای نونماجرای خیلی جالبی داره ، داستانش یکی از خوبترین هاست برای من ، دوست دارم یک وقت یک آدم حسابی ، مثل خانوم میم ، پیدا شد براش تعرفی کنم ، مشهدیم با خانوم میم، داریم توی شهربازی مشهد میریم دنبال بقیه ی بچه ها ، توی زمان راه رفتن توی پارک براش تعریف میکنم ، آدمها دو دسته میشن، خیلی ها متنفر میشن، کم ها مثل خانوم میم اشک توی چشمشون جمع میشه، کسایی که میفهمنن ...


خانوم ی عجیب و باورنکردنی خوب هستش ، کلاس الان های محدود ، من دستم زیر چونم و فقط نگاهش میکنم ، سخت مشغول حل کردن مساله است ، فقط یک سوال دارم، چرا یک کسی انقدر باید کامل باشه ؟  و یک سوال دیگه چه طور کسی ممکنه ببینتش و براش نخواد بمیره ؟ 


نمیدونم هم کدوم بهترهف بغل کردنش ، یا وقتی بغلم مینه ، هر دوش بینظیره ف هردوش بهترین لحظه ی زندگیم میشه ، وتی میگن بریم پارک بانوان و من میگم نمیام  ، میپرسه چرا ، نمیخوام بازش کنم ، آروم و زیر لب میگم هه نیگام میکردن ، میگه چرا ؟ ، فک کردن پسرم ، بغلم میکنه و دست میکشه روی مقنعه ام ، همون موقع اون روز و اون نگاه ها و آدما همشون از دلم در اومد .





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد