یک رفیقی دارم هر سال جور میکنه بریم چند روز یک خیریه ، همه ی زحماتش و اون میکشه ، من فقط اونجا میرم دم غرفه ی غذا وایمیستم و روز اول یاد میگیرم چند تا چیز درست میکنم و تا روز آخر میفروشیم ، برای من از این لحاظ کارهایی که فکر میکنم هیچ وقت نخواهم انجام داد و عملی میکنم جالب هستش .
مثلا پارسال روزی هشت تا کیک وانیلی و شکلاتی میپختم ، که خودم هم حتی باورم نمیشد ، امسال پیراشکی و سنبوسه و دست پیچ درست میکردم ، تجربه ی خوبی هستش ، من که میدونم این کار و برای خودم میکنم ، تا کارهای جدیدی یاد بگیرم ، یا با دوستان قدیمی احساس ذره ای مفید بودن بکنیم ، پارسال خانوم الف و هم بردم اونجا ، روز چهارمی که داشتم میرفتم خیریه ، خانوم میم اس ام اس زد خانوم الف هم اینجاست ، واکنش اولیه ، کپ کردن ،واکنش ثانویه ، عصبانی شدن ، واکنش سوم به بیخیالی زدن ، رفتم سلام علیک کردم ، چند ماه همدیگر و ندیده بودیم ، قسمت خوبش اون اطمینان بود که چه در خوب که اون رابطه تموم شد ،بهترین و درست ترین کار و کردم چه قدر الان حالم بهتر و آرومترم .
Listening To : On My Knees-Jaci Velsques
چه خوب.
چه کارای خوبی میکنی.
هدفت هرچی باشه ، خیرش به اون بنده های خدا میرسه :*
خداروشکر واسه تموم شدن رابطه نادلخواه
:)
اوهوم !!
چه خوب
هم حرکت خوب و زیباییه
هم آدم کیف خودشو میکنه :دی
آفرین
دقیقا واسه کیف خود آدمه !
خوش برگشتی :دی
مغسی
:)