دیشب انقدر حالم به هم خورده بود که نمیخواستم یک کلمه هم از خانومِ ی بنویسم ، شروع میکردم گریهام میگرفت ، از خوبیهای زن بودن اینه که میتونی هر وقت خواستی گریه کنی ، ولی هنوز با این موضوع کنار نیومدم ، میخواستم بنویسم از خانومِ ی متنفّرم ، بگم چرا من باید شب تا صبح بهش فکر کنم ؟ ، چرا همهٔ آهنگهای دنیارو باید با تصوّرِ اون گوش بدم ؟ چرا باید فک کنم بدون اون نمیتونم زنده باشم ، نمیتونم خوش حال باشم ، چرا فک میکنم نقطه ی آخر همینجاست ،که حتا علم احتمال هم میگه من دیگه نمیتونم خوشبخت باشم ، از وقتی مدرسه رفتم سالی با صد تا دختر آشنا شدم ، دخترهای باشگاه ، دخترهای کلاسِ زبان ، اما چرا هیچکدوم مثل خانومِ ی نیستن ؟ ، با خانومِ ی قهر میکنم توی خودم ، بعد میبینم دارم برای یکی دیگه از خوبی هاش میگم ، حواسم نیس قهرم ، واسه اینکه دیوونه نشم میرم دمِ کلاس زبانش توی قلهک ، بهش میگم داشتم از اینجا رد میشودم ، برام آب پرتغال میگیره ، الان چرا گریهام گرفته ؟ ، لابد به خاطره آهنگ ، آره ، به همین خاطر ، همیشه بوی خوبی میده ، ی بوی آروم و مهربون ، مثل خودش ، همیشه با انصاف ، انقدر با شعور ، هیچ کسی مثل اون نیست ، خوب یک سالِ دیگه فرصت باهاش بودن و دارم ، اما خیلی میترسم از آینده ...
music aaron -le tunnel d'or+
مگه یک سال آینده قراره چی بشه؟
منم قلهک کار میکنم.
دانشگاه تموم میشه و معلوم نیس هرکسی کدوم سرِ دنیا باشه .