...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

دربند-کلاس هنرپیشگی

من از همه بیشتر دوست دارم با خانوم سین ، دختر عمه ام ، برم سینما ، ما یک سیستم مغزی مشابه داریم که توی صحنه هایی که هیچ کسی نمیخنده از خنده منفجر میشیم ، حالا که پاش شیکسته و من دو روز توی هفته میرم پهلوش که از خونه نشینی افسرده نشه ، مجبور شدم فیلم دربند و کلاس هنرپیشگی و تنهایی برم ، و دوباره همون اتفاق ، من دو دستی جلوی دهنم و میگیرم که خنده های بیمار گونه ام بقیه تماشاگرای جدی و اذیت نکنه .


خانوم سین دختر فوق العاده ایِ ، همیشه آرزو میکنم یک مردی که به اندازه ی اون فوق العاده است باهاش ازدواج کنه هرچند میدونم نشدنی هستش ، تنها کسی هستش که علاوه بر این که هیچ هوموفوبیا و ترنس فوبیا ای نداره ، اطلاعاتش هم بسیار کامل و صاحب نظر ، اولین بار خودش هم میگه بعد از دیدن فیلم کوهستان بروکبک تازه همجنسگراهارو میفهمه ، و توی فیلم میلک این موضوع به اوجش میرسه ، آدمی هست که برخلاف من ، خیلی کم سر فیلم ها گریه میکنه ، ولی برای هاروی میلک ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد