...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

17/7/92

صبح که از خواب پا میشم حالم خیلی خوبه ، عاشق خنکی هوام ، سر کلاسم که گوشیم زنگ میزنه ، چرا این موقع باید بهم زنگ بزنن ؟ ، جواب میدم ، وسایلم و جمع میکنم میرم بیمارستان ، نمیدونم باید چی کار کنم ، احساس بی عرضگی دارم ، زنگ میزنم عمه ام که پرستاره ، میگه بیارمش بیمارستان اونها ، سوار ماشینش میکنم ، بلد نیستم با ماشین های دنده اتوماتیک رانندگی کنم ، خوشحالم صبح اون پنجاه هزار تومن و گذاشتم توی کیفم که خورد کنم ، عصر میشه و اوضاع آرومه ، میگن دیگه لازم نیست بمونم ، میام خونه ، توی راه دو تا پسر دبیرستانی میان سمتم ، یکیشون دستش و دراز میکنه طرف بدن من، جا خالی میدم و هرچی فحش بلدم عربده میزنم سرشون ، شروع میکنن به فرار کردن ، میرسم دم خونه ، توی آسانسور میشینم ، گریه ام گرفته ، حسرت اینکه ای کاش با همون شیشه ماء الشعیر هایی که خریده بودم کوبیده بودم توی سرشون ،، میرم توی خونه ، مادرم میپرسه امروز چه طور بود ، میگم خوب بود .
نظرات 5 + ارسال نظر
تراویس بیکل جمعه 19 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:14 ق.ظ http://travisbickle.blogsky.com

اگه همین جوری خنک بمونه خوبه،نه سردتر نه گرمتر.

اوهوم ، دقیقا ! برای من هوای آرمانی ِ ، تازه من معمولا هوای خیلی گرم و به خیلی سرد ترجیح میدم

تراویس بیکل جمعه 19 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:15 ق.ظ http://travisbickle.blogsky.com

حالا تو خوبِ پول میزاری تو کیفت همیشه.من اصلا عادت ندارم.الان که به کیفن نگاه کردم.یه 200 تومنی فقط توش دیدم.باورت میشه؟

نه !!!! ، من معمولا 10 تومن اینجورا دارم ، ولی دو تومن توی جیب ام بود ، این و گذاشتم خورد کنمش واسه باقی ِ ماه مهر :دی

تراویس بیکل جمعه 19 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:16 ق.ظ http://travisbickle.blogsky.com

با شیشه بکوبی تو سرشون؟
از این فکرا نکن.همون فحش بدی کافیه.

اوهوم ، اون با یک شیشه کوبیده توی روح من ، منم میتونم بزنم توی جسمش

آناهیتا شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:54 ب.ظ

پسرا تو اون سن خیلی احمق می شن گاهی.
چون تحت فشارن و برای ثابت کردن خودشون دست به کارای خیلی مسخره می زنن.
آدما کلن, اما پسربچه ها بیشتر

نمی دونم واقعن لایق کتک هستن یا نه

ف میکنم مردای گنده ای که این کارارو میکنن و کم نیستن توی نوجوونیشون همین کار و میکردن ، به بزرگ شدنشون امیدی نیس

غریبه دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 ب.ظ

یادم باشه دختر دیدم فرار کنم:)

چرا ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد