توی شلوغی راهرو دانشگاه ، همونجایی که توی یک لحظه همه سرازیر میشن توش و همهمه و سر و صدا و تجمع آدما باعث میشه صدای خودت و هم نشنوی ، میشنوم که صدام میکنه ، میترسم برگردم نگاه کنم ، الان نباید اینجا باشه ، باید توی طبقه ی منفی سه پر از سوسکی که ازشون متنفره با دستگاه های آزمایشگاه سر و کله بزنه ، برمیگردم ، بین همه ی اون هیکل های گنده و مشکی پوش گم شده ،با آقای میم هستش ، میگه چه جوری صدام و شنیدی ؟ ، میگ همونجوری که تو من و دیدی ف آقای میم ادای استفراغ درمیاره نکبت .
خانم ی میدونه که دوستش داری بیشتر از یه دوست؟
اوه ! نه ، اصلا
همونجا میخوابونن تو گوش عاقای میم حالشو جا میارن
:)))) نه ، رفیقمون ِ بنده خدا