...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

خانوم ی

توی شلوغی راهرو دانشگاه ، همونجایی که توی یک لحظه همه سرازیر میشن توش و همهمه و سر و صدا  و تجمع آدما باعث میشه صدای خودت و هم نشنوی ، میشنوم که صدام میکنه ، میترسم برگردم نگاه کنم ، الان نباید اینجا باشه ، باید توی طبقه ی منفی سه پر از سوسکی که ازشون متنفره با دستگاه های آزمایشگاه سر و کله بزنه ، برمیگردم ، بین همه ی اون هیکل های گنده و مشکی پوش گم شده ،با آقای میم هستش ، میگه چه جوری صدام و شنیدی ؟ ، میگ همونجوری که تو من و دیدی ف آقای میم ادای استفراغ درمیاره نکبت .

نظرات 2 + ارسال نظر
زیتون سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:16 ب.ظ

خانم ی میدونه که دوستش داری بیشتر از یه دوست؟

اوه ! نه ، اصلا

کــــاکتوس صــــورتی چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

همونجا میخوابونن تو گوش عاقای میم حالشو جا میارن

:)))) نه ، رفیقمون ِ بنده خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد