...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

in the arms of the angel

بعضی از آغوش ها گرفتن ها و کشیده شدن ها خیلی خوبند

 مثل وقتی که خانوم ی ِمدرسه سال پیش دانشگاهی من و آغوش کشید ، از اون وقتایی بود که نفس توی سینه ام یخ بسته بود ، از کنار هم رد شدیم ، ولی اون برگشت ، گفت حالت خوبه ؟ ، لابد شونه انداختم بالا ، گفت میخوای بغلت کنم ؟ ، بغلم کرد، مثل گم شدن توی یک دنیای گرم و نرم و آروم بود .سرم و تکیه داده بودم به شونه اش ، توی تاریکی و بوی خوب گم شدم .

یا مثل اون ظهر زمستونی که توی خونه تنها بودم و صدای جیغ بچه از توی راهرو شنیدم ، ترسیدم برم توی راهرو ، مثلا یک موضوع خانوادگی باشه یا بگن چه قدر من فضولم ، ولی چند بار دیگه صدای جیغش اومد و پریدم رفتم توی راهرو ، مانی ، پسر دو ساله ی همسایه پایینی که به شخصه دو بار توی آسانسور دیده بودمش توی پله های تاریک داشت بالا و پایین میرفت با جیغ و گریه ، گم شده بود، صداش کردم مانی ، برگشت ، نمیدونم چرا دستام و براش باز کردم که پرید توی بغل ، انگار من گمشده ام و پیدا کرده باشم ، محکم بغلش کردم ، سرش و گذاشته بود روی شونه ام و گریه میکرد ، رفتیم دم خونشون ، چند بار زنگ زدم که که باز نکردن و در و ، بعد آسانسور اومد و مامان مانی پیدا شد که من گذاشتمش زمین ، فکر کنم مانی سوار آسانسور نمیشده و یک جنبه ی تنبیه ای داشت قضیه ، چه قدر احساس مزحک بودن داشتم وقتی مامان مانی اونجوری نگام میکرد ، موهام و از ته تراشیده بودم و شلوار و سوئیشرت گشاد و داغون مشکی تنم بود ، فکر کنم هردومون معذرت خواهی کردیم و من سریع رفتم خونمون .

یا مثل دو سال پیش ، همون شب وحشتناک و اتفاقات عجیب غریبش ، من خانوم ی رو دیدیم ، داشت میرفت سمت ماشین ، ولی وسط راه وایستاده بود و سرش پایین ، هیچ وقت اونجوری احساس آتیش گرفتن نداشتم ، چه صحنه ی غمگینی بود ، خانوم ی مقاوم ، داشت اون دور توی تاریکی گریه میکرد ، میرم پهلوش و دستم و میگذارم روی شونه اش ، صدای گریه اش ... ، برمیگرده و بغلش میکنم ،دستم و وقتی روی پشتش فشار میدم چه قدر احساس خوب و امنیت دارم ، اون شب با همه ی اتفاقات عجیب و ناجورش میشه بهترین شب زندگی من .( این و قبلا گفته بودم ، شرمنده اگه برای کسی تکراری بود ، برای خودم انقدر دوست داشتنی هست که مدام توی ذهن تکرارش میکنم .)


پ.ن : حسابی عاشق این آهنگ و شعرشم ..

                        listening to : Sarah Mclachlan - Angel

نظرات 2 + ارسال نظر
کــــاکتوس صــــورتی جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:14 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

به جز آغوش هایی که از یاد آدم نمیره
لحظه های خوب و نگاه های معنی دار و حرفای قشنگی همیشه تو زندگی آدم هست که هزار بار هم که مرور بشه بازم ازش هیچی کم نمیشه و انگار همون لحظه دارن اتفاق میفتن

دقیقا ..

تراویس بیکل جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:28 ب.ظ http://travisbickle.blogsky.com/

یاد اون شعر شهیار قنبری افتادم
" بهترین جای جهان،فرصت آغوش تو"

واقعا .. چه شعر خوبی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد