بعضی از آغوش ها گرفتن ها و کشیده شدن ها خیلی خوبند
مثل وقتی که خانوم ی ِمدرسه سال پیش دانشگاهی من و آغوش کشید ، از اون وقتایی بود که نفس توی سینه ام یخ بسته بود ، از کنار هم رد شدیم ، ولی اون برگشت ، گفت حالت خوبه ؟ ، لابد شونه انداختم بالا ، گفت میخوای بغلت کنم ؟ ، بغلم کرد، مثل گم شدن توی یک دنیای گرم و نرم و آروم بود .سرم و تکیه داده بودم به شونه اش ، توی تاریکی و بوی خوب گم شدم .
یا مثل اون ظهر زمستونی که توی خونه تنها بودم و صدای جیغ بچه از توی راهرو شنیدم ، ترسیدم برم توی راهرو ، مثلا یک موضوع خانوادگی باشه یا بگن چه قدر من فضولم ، ولی چند بار دیگه صدای جیغش اومد و پریدم رفتم توی راهرو ، مانی ، پسر دو ساله ی همسایه پایینی که به شخصه دو بار توی آسانسور دیده بودمش توی پله های تاریک داشت بالا و پایین میرفت با جیغ و گریه ، گم شده بود، صداش کردم مانی ، برگشت ، نمیدونم چرا دستام و براش باز کردم که پرید توی بغل ، انگار من گمشده ام و پیدا کرده باشم ، محکم بغلش کردم ، سرش و گذاشته بود روی شونه ام و گریه میکرد ، رفتیم دم خونشون ، چند بار زنگ زدم که که باز نکردن و در و ، بعد آسانسور اومد و مامان مانی پیدا شد که من گذاشتمش زمین ، فکر کنم مانی سوار آسانسور نمیشده و یک جنبه ی تنبیه ای داشت قضیه ، چه قدر احساس مزحک بودن داشتم وقتی مامان مانی اونجوری نگام میکرد ، موهام و از ته تراشیده بودم و شلوار و سوئیشرت گشاد و داغون مشکی تنم بود ، فکر کنم هردومون معذرت خواهی کردیم و من سریع رفتم خونمون .
یا مثل دو سال پیش ، همون شب وحشتناک و اتفاقات عجیب غریبش ، من خانوم ی رو دیدیم ، داشت میرفت سمت ماشین ، ولی وسط راه وایستاده بود و سرش پایین ، هیچ وقت اونجوری احساس آتیش گرفتن نداشتم ، چه صحنه ی غمگینی بود ، خانوم ی مقاوم ، داشت اون دور توی تاریکی گریه میکرد ، میرم پهلوش و دستم و میگذارم روی شونه اش ، صدای گریه اش ... ، برمیگرده و بغلش میکنم ،دستم و وقتی روی پشتش فشار میدم چه قدر احساس خوب و امنیت دارم ، اون شب با همه ی اتفاقات عجیب و ناجورش میشه بهترین شب زندگی من .( این و قبلا گفته بودم ، شرمنده اگه برای کسی تکراری بود ، برای خودم انقدر دوست داشتنی هست که مدام توی ذهن تکرارش میکنم .)
پ.ن : حسابی عاشق این آهنگ و شعرشم ..
listening to : Sarah Mclachlan - Angel
به جز آغوش هایی که از یاد آدم نمیره
لحظه های خوب و نگاه های معنی دار و حرفای قشنگی همیشه تو زندگی آدم هست که هزار بار هم که مرور بشه بازم ازش هیچی کم نمیشه و انگار همون لحظه دارن اتفاق میفتن
دقیقا ..
یاد اون شعر شهیار قنبری افتادم
" بهترین جای جهان،فرصت آغوش تو"
واقعا .. چه شعر خوبی