روزای شلوغی
سرِ کار و زبان و بسکتبال
شبها هم وقتی خودم و بخواب زدم تا ساعت دوازده کتاب میخونم
مضطرب هم هستم
وقتی برای چیزی برنامه ریزی سه یا چهار ساله میکنی و کاملا بهش مطمئنی و بهش ای ذره هم شک نداری
وقتی واقعا بهش نزدیک میشی معدت ترش میکنه
به هل و والا میفتی
کار درستیِ ؟ پشیمون نمیشم ؟ بهتر نیس بیخیال بشم ؟
چرا راهِ اسون و انتخاب نمیکنم
چرا از اولش انقدر احمق بودم که به جایی اینکه برم تو مغازه کار کنم و ی حقوق عالی بگیرم و بعدش بتونم مغازرو اجاره کنم و بعدش هم بخرمش
چرا راهِ سخت و انتخاب کردم ...