...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

27

روزای شلوغی

سرِ کار و زبان و بسکتبال

شبها هم وقتی‌ خودم و بخواب زدم تا ساعت دوازده کتاب می‌خونم

مضطرب هم هستم

وقتی‌ برای چیزی برنامه ریزی سه یا چهار ساله میکنی‌ و کاملا بهش مطمئنی و بهش ای‌‌ ذره هم شک نداری

وقتی‌ واقعا بهش نزدیک میشی‌ معدت ترش می‌کنه

به هل و والا میفتی

کار درستی‌ِ ؟ پشیمون نمی‌شم ؟ بهتر نیس بی‌خیال بشم ؟

چرا راهِ اسون و انتخاب نمیکنم

چرا از اولش انقدر احمق بودم که به جایی اینکه برم تو مغازه کار کنم و ی حقوق عالی‌ بگیرم و بعدش بتونم مغازرو اجاره کنم و بعدش هم بخرمش

چرا راهِ سخت و انتخاب کردم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد