...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

47

خانوم ی زیباست ، این و از لحظهای اولی‌ که دیدمش من و در گیر کرد ، ولی‌ زیبایش کمترین چیزیِ که داره ، وقتی‌ صحبت می‌کنه شیفته ی چگونگی بیان کردنِ کلماتش میشی‌ ، و وقتی‌ نظر هاش و میگه ، متوجه اون الماسی که داره میشی‌ ، ذهنش ، مغزش ، این چیزی که بیشتر از هر چیز دیگه‌ای پرستیدنیش می‌کنه ، همین باعث می‌شه اگه قراره صد سال کنارش باشی‌ مطمئن باشی‌ چیزی از علاقت کم نمی‌شه ، چون چیزی که داره کهنگی نداره ، همین هست که وقتی‌ کنفرانس میده شروع می‌کنم به فیلم گرفتن ازش ، بس که زیباست .

زیباست ... وقتی‌ آرایش نمی‌کنه و صورتِ جذّاب‌اش و میتونی‌ با تمامِ وجود نیگا کنی‌ و زیباست وقتی‌ که آرایش می‌کنه ، می‌شه یک زنِ کامل که غیر قابل لمس می‌شه برات .

زیباست وقتی‌ موهاش بلند ، وقتی‌ انتهای موهای بلندش توی مهمونی‌‌ها روی هوا پرواز می‌کنه و انگار آرزو میکنی‌ بتونی‌ انتهاش و لمس کنی‌ ، میکنی‌ ، به حرکاتت میخنده و زیباست وقتی‌ موهاش و از ته می‌زنه ، یک ذره از زیبایش کم نمی‌شه .

زیباست وقتی‌ لباسِ رسمی‌ میپوشه و کفش پاشنه بلند پاش می‌کنه ، همون زنِ کاملی می‌شه که مطمئنی یک روز عکس‌های عروسیش با یک مرد و میبینی‌ و زیباست وقتی‌ شلوار تو خونه پوشیده و یکی‌ از تی‌شرت‌های گٔل و گشادِ برادرش و ، نمیتونم بگم چقدر توی اون لباسِ آبی‌ و روغنیِ کارگاه زیباست .

وقتی‌ که خوشحاله و میخنده ، یا وقتی‌ که ناراحتِ ، یا عصبانیِ ، چرا همیشه انقدر زیباست ؟

46


یک سکانسِ جا مانده ، یک سال و نیمِ پیش :

بعد از یک روز وحشت ناک ، ساعت هشت و نیم شب ، هفت هشت نفری بودم که بیرون ایستاده بودیم ، خانومِ ی رو میبینم که سریع داره دور می‌شه ، پشتش بهمون ، ولی‌ میدونم یک بغض آمادهٔ ترکیدن داره ، همه توی حالِ خودشونن ، آقای‌ سین ، آقای‌ میم ، آقای‌ نون ، خانومِ سین ، هیچ کدوم توجهی‌ به خانومِ ی ندارن که اونجا داره بغضش می‌ترکه ، وقتی‌ اونجا بی‌ تکیه گاه می‌بینمش  دلم آتیش میگیره ، توی اون تاریکی‌ِ شب ، خانومِ یِ مستقل داشت انگار ترک میخورد ،می‌دوم ، بهش که می‌رسم صدای گریه ی آرومش و میشنوم ، هیچ وقت نفهمیدم وقتی‌ کسی‌ گریه می‌کنه چیکار باید بکنم ، دستم و میزارم روی شونش ، خودش سریع برمیگرد و خودش میندازه توی بغلم ، گریه‌اش شدت میگیره ، دستم و میزارم پشتش تا احساسِ بی‌ پناهی نکنه ، صدایی گریه‌اش و زمزمه‌اش توی گوشم که میگه فقط می‌خوام برم خونه ... می‌خوام فقط برم خونه و بخوابم ، بهش میگم نیم ساعت دیگه خونه‌ای ، دیگه تموم شد، فک می‌کنم اگه آغوش کشیدنِ کسی‌ مایه ی آرامش باشه ، من هزار بار بیشتر از خانوم ی احساس آرامش می‌کردم ، ماشینِ آقای سین نزدیک ،  سوارِ ماشین می‌کنم اش، آقای‌ سین ی زمزمه‌ای می‌کنه در مورد اینکه اول کی‌ و برسونه ، میگم دهنش و ببنده و اول خانومِ ی رو برسونه ، دهانش و می‌بنده و  همین کار و می‌کنه .خانوم ی هیچ وقت دیگه یاد آوریِ این خاطره رو نکرد

45


خانومِ ی زنگ می‌زنه و همون لحظه قطع می‌کنه ، میترسم بهش زنگ بزنم و بگه فقط دستش خورده یا مثلا میخواسته فلان کس و بگیره ، زنگ نمیزنم ، اس‌ام‌اس میده نمره‌های آزمایشگاهِ ترمودینامیک اومده ، یک کم میخوره توی پوز ام  ، نه زیاد .

44

زن بودن یک موضوعِ چالش بر انگیزه ، این که تصمیم بگیری زن بودنِ خودت و هم قبول کنی‌ یک موضوعِ سخت تر وقتی‌ عادت کردی ازش متنفر باشی‌ ، در حالی‌ که تقصیرش نبود

اینکه از چه زمانی‌ هر فرد حس می‌کنه زن هست یأ مرد واقعا مشخص نیس و هیچ کس نمیتونه راجبش با اطمینان حرف بزنه ، همین موضوع رو سخت تر می‌کنه

من فقط یاد گرفتم ، دیر هم شد ولی‌ بالاخره یاد گرفتم ببخشم خودمو ، تقصیر من نبود ...

من این و از فیلم "گود ویل هانتینگ "* یاد گرفتم ، اول فیلم و دیدم و بعد فهمیدم نویسنده و کارگردانش همجنس گرا است ، انگار دعاش با من حرف میزد ، انگار اونجأی که دکتر به ویل اصرار میکرد تقصیر اون نبود ، و ویل میگفت میدون ، ولی‌ نمی‌دونست ، انگار اونجا من بودم ، انگار اونجا من وایساده بودم و میزدم زیر گریه .

من نه تنها اون دختر بچه رو که اصرار به قوی بودن داشت بخشیدم ، بلکه دوست دارم زمان بر می‌گشت و بغلش می‌کردم و میگفت این تقصیر تو نیس .

همون دختر بچه‌ای که از پنج شیش سالگیش عاشق فوتبال بود و پسر‌ها توی تیم راهش نمی‌دادن ، همونی که اون‌قدر قوی بود تا بالاخره ی بازیکنِ ثابت باشه ، همون که عروسک هاش و دار میزد انقدر از اون باربی‌های لعنتی متنفر بود ، و از دست کشیدن روی سینه‌هاشون تحریک میشد .

من فقط براش غمگین میشم وقتی‌ بالاخره توی تیم ثابت وای میستاد مجبور بود روسری سرش کنه ، از اونجایی که اون روسری خیسِ عرق شده به صورت میچبسید از زن بودن متنفر شد .همون جا . همون جایی که به جرم زن بودن باید اون لباس‌های مضحکِ چین در و می‌پوشید ، حق داشت از زن بودن بعدش بیاد اونجأی که از توی پنجره حیاط و میدید و پسر هایی که با هم بعضی‌ می‌کنن .

اولین نامه‌های عاشقانش و که می‌خوند ، تعجب کرد ، فک کرد پس کسائی دیگه هم حمصهین حسی دارند ، نمی‌دونست اون دختر‌ها از اون صورتِ سفت و محکمش خوششون اومده ، از قوی بودنش ، نمی‌دونست اون و یک شبهِ پسر دوسنستن نه چیز دیگه . عذاب وجدان هم داشت ، اما به عذاب وجدان داشتن عادت کرده بود ، به مذهب و کنار گذاشتن و قبول نکردنِ خدایی که فقط اذیتش کرده ، با جهنم کنار اومدن ، به شبها به یادِ هم کلاسی خوابیدن ، وقتِ نماز جماعت اجباری توی دست شویی قایم شدن .

همون موقع‌ها فهمید مثلث عشقی‌ فقط مال فیلم هست ، دنیای واقعی‌ ی ان ضلعیِ که هیچ وقت آدم هایی که براشون قلبت به سرعت میافته قلبشون برات به سرعت نمیفته .

پونزده سالش می‌شه ، خدا رو میگذار کنار ، اما گناه توی ذهنش ریشه داره ، منتظرِ جهانمِ همیشه ، منتظرِ یک ماشین که از روش رد بشه و به همون عذابی که منتظرشِ برسه ، منتظر بودن فایده نداره ، میدون این اتفاق نمیفته ، خودش دس به کار می‌شه ، با ی کاتر ،دستش می‌لرزه ، چشمش و می‌بنده ، کاتر میخوره وسعتِ کافِ دستش ،همون لحظه ای  که این کار و می‌کنه انقدر میترسه و پشیمون می‌شه ، به همه میگه داشته مقوا میبرید .

شونزده سالش شده ، باز هم فیلم‌ها به داد‌اش می‌رسند ، "پسر‌ها گریه نمیکنند"  براش روایتِ ای‌‌ ماجرا رو می‌کنه ، دختری که لباس پسرونه میپوشه و عاشق دختر‌ها می‌شه ، یک پتک میخوره توی صورتش ، برای اولین بر کسی‌ مثل خودش و دیده .

اون پسر میخواسته تغییر جنسیت بده ، راهِ حلِ زندگی‌ِ خودش و پیدا می‌کنه ، تغییر جنسیت .

این کار می‌شه آرزوش ، خلاصی از همه چیز

این وسعت‌ها با خانوم ب آشنا می‌شه ، اون هم سقوط می‌کنه توی این ماجرا ، تلاشش و می‌کنه ، حالا یک راهِ خلاصی پیدا کرده .

نوزده سالش که می‌شه یک روانپزشک پیدا می‌کنه ، میره پهلوش ، وقتی‌ میپرسه چی‌ شده ؟ انتظارِ این سوال و نداشت ، سعی‌ می‌کنه صادقانه جواب بده ، میگه نمیدونم ، به جواب نزدیک میشن ، میپرسه دختری یا پسر ؟ ، میگه نمیدونم ، سوالای احمقانش شروع می‌شه

از دخترا خوشت میاد ؟

بله

تو مدرسه عاشقت می‌شدن ؟

بله

لباس زنانه می‌پوشی ؟

پنج -شیش بار پوشیدم .

بلند می‌شه منشی‌ش و میاره توی اتاق ، میگه نیگاش کن ، میخوای باهاش سکس کنی‌ ؟

حتا نمی‌تونست بهش نیگا کنه ، میگه نه .

میگه و میگه ، اشک توی چشمش جم می‌شه ، میگه چرا داری گریه میکنی‌ ؟ نمیتونه جواب بده ، میگه چند جلسه دیگه باید بیاد .

از مطب خارج می‌شه ، سوارِ اتوبوس می‌شه ، توی اوج شلوغی ، پاش لای در میمونه ، نفس نداره داد بزنه ، زن‌های دیگه جاش داد میزنن ، اتوبوس دوم و سوار می‌شه ، وقتی‌ روی صندلی‌ نشسته بغضش می‌ترکه ، طولانی‌‌ترین گریه‌اش و انجام میده .

جلسهٔ دوم تصمیم میگیره برای حق‌اش بجنگه ، تصمیم میگیره نگذار امید‌اش ناامید شه ، میگهِ پسر هستش ، میگه می‌خواد این کار و انجام بده .

دکتر که براش می‌نویسه میتون تغییر جنسیت بده حس می‌کنه تأیید شده است ، برای اولین بار تعلق به یک گروه داره . می‌خواد برای خانوم ب وجود داشته باشه ، یک رابطهٔ عادی .

خانوادش و میبره پهلوی دکتر ، با پدرش روی تخت نشست و راجع به سکس با زنها حرف می‌زنه ،یک تابستونِ جهنمی و تجربه می‌کنه ، آزمایش کرومزومی میده ، اون زن هستش .

زمان که میگذار یک گروه همجنسگرا ی خاص پیدا می‌کنه ، در حالی‌ که معمول‌ترین تایپِ همجنسگرا‌ها ی زن اند ، درست مثل خودش ، تا قبل از این زنها ی همجنس گرا براش همون لزبین‌های فیلم‌های پورن بودن ، بور و برنز با سینه‌های سایز ۸۵ که زمین تا آسمون باهاش فرق داشتن .

حالش بهتر می‌شه ، انگار توی جای درست افتاده ، شادی و آرامش و حس می‌کنه ، آرزوهاش می‌شه یک "گی‌ ویلیج " توی برلین یا آمستردام یا لندن که ادامه ی زندگیش و اونجا بکنه .

خوش حال هستش 

بالاخره .


Sean: Will, you see this, all this shit?

[Holds up the file, and drops it on his desk]

Sean: It's not your fault.

Will: [Softly, still staring off] I know...

Sean: No you don't. It's not your fault.

Will: [Serious] I know.

Sean: No. Listen to me son. It's not your fault.

Will: I know that.

Sean: It's not your fault.

[Will is silent, eyes closed]

Sean: It's not your fault.

Will: [Will's eyes open, misty already] Don't fuck with me Sean. Not you.

Sean: It's not your fault.

[Will shoves Sean back, and then, hands trembling, buries his face in his hands. Will begins sobbing. Sean puts his hands on Will's shoulders, and Will grabs him and holds him close, crying]

Will: Oh my God! I'm so sorry! I'm so sorry Sean!

[Will continues sobbing in Sean's arms]

6m

Harvey Milk: How do you teach homosexuality? Is it like French?