...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

مجرد و فارغ از روابط احساسی  بودن یک جور آرامش و سکوت ذهنی میده که واقعا قادر به ترکش نیستم .


پ.ن : خانوم ی استثناست البته .


خانوم ی باهوش هستش ، بدون شک ، آدم هارو میشناسه ، از معدود کسایی هست که من وخوب میشناسه ، سه تا قطعه ی ده دقیقه ای از پاگانینی برام میگذاره که انتخاب کنم روی کدومشون کار کنه ، هر سه رو گوش میدم البته بدون توجه و حتی بلند کردن سرم که آقای عین بالای سرمون داره مداوم حرف میزنه ، قبل از اینکه انتخابم و بگم حدسش و میزنه انتخابم کدومه ، درست هم میگه ، همیشه درست میگه ..


یک بار گفت ای کاش با هم میرفتیم آلمان واسه فوق ، البته منظورش فقط به من نبود ، ولی خانوم سین که سال بعد مهاجرت میکنه آمریکا ، خانوم میم هم میخواد بره کانادا  ، میمونیم من و خانوم ی ، واقعا شدنی هست ؟ ، معدلمون خیلی شبیه همه ، یعنی اگر واسه یک جا رزومه بفرستیم احتمال قبول شدن یا نشدنمون خیلی نزدیکه ، فک کردن هم بهش برام مثل یک رویاست .. من و خانوم ی توی یک خونه ، با هم بیدار شدن ، با هم صبحانه خوردن ، با هم درس خوندن ، با هم فیلم دیدن و موزیک گوش دادن ، مطمئنم چیزی بیشتر از این نمیخوام ..

خانوم ی دوست داشتنی ، خانوم ی کامل و بی نقص ، دستم یک وقتهای آروم میکشم روی صورتش ، میخوام از واقعی بودنش مطمئن شم .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد