...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

از کجا شروع کنم ؟ 

از خانوم  میم ، رفیق شفیقم ، که تابستون سال یش بود که ما داشتیم میرفتیم خونشون چتر شیم ، پدر  و مادرش رفته بودن سفر ، من از کلاس زبان میومدم هی گفتم خودم میام اونم هی گفت نه میاد اونجایی که از تاکسی پیاده میشم دنبالم ، خلاصه سوار ماشینش شدیم ، در اون خیابون های شلوغ پلوغ آروم ماشینش خورد به ماشین جلویی ، پیاده شد و چون هیچی نشده بود به راه ادامه دادیم فقط از بعد از اون اتفاق گوشی سامسونگ گلکسی جدید و عزیزش گم شد ، یک شکست عشقی بود براش !

همون موقع رفت مخابرات و اعلام کرد که پیگیری کنن اگه دوباره از اون گوشی استفاده کنند پیداش کنند ، تا همین هفته پیش که بعد از یک سال و نیم از مخابرات زنگ زدن که بره کارای اداریش و انجام بده ، گوشیش پیدا شده .

در همین طی کردن مراحل اداری باید میومد یک کلانتری نزدیک دانشگاه ما ، و با اینکه فرداش (میشد امروز ! ) دو تا نیم ترم داشت و نیم ترم هاش هم نیم ترم اند وقتی توی بهترین دانشگاه ایران درس میخونه ، باز زنگ زد که بریم بیرون یک کم بچرخیم و اختلاط کنیم .

خوبی رفیق صمیمی این هستش که لازم نیس هر روز هم و ببینین ، لازم نیست ماهی یک بار هم از هم خبر داشته باشین ، لازم نیست فکرت مشغول طرف باشه ، هر وقت شد یک اس میدی خوبی ؟ ، اونم جواب میده آره یا نه ، تعارف نداره ، سعی ات و میکنی حالش و بهت کنی ، لازم نیست از همه ی اتفاقا زندگی هم خبر داشته باشین تا بتونین از حس های ریز و خصوصیتون حرف بزنین ، میشینین پشت میز رستوران ، میپرسین چه خبر ؟ ، و از همون لحظه حرف هایی که نتونستید به کسی بگید و تند تند پشت هم میگید و ترس از قضاوت یا از چشم افتادن ندارید ، هر دو خوب میدونید چه گهی هستید .

من از خانوم الف گفتم ، از حس بدی که دارم از اینکه توی روابط پایدار نبودم ، در حالی که در شروعش فکر میکردم هستم ، از اینکه زیر حرفام توی رابطه زدم، از اینکه آدم ها در پایان میگم هیچ کس دیگه مثل من دوستت نخواد داشت در حالی که نمیدونن این موضوع اهمیت نداره ، اینکه تو کسی نیستی که من اونقدری که دوست دارم ،دوستت داشته باشم دلیل پایان رابطه است ، نه خفه شدن زیر محبت های تو ، گفتم از این ترس که نتونم به کسی نزدیک بشم ، از اینکه همه چیز از دور خوبه ، و اینکه خسته ام ، از خانوم ی خستم ، از اینکه بهش فکر میکنم مغز درد دارم ، ازاینکه چیزهایی که فکر میکنم فقط یک توهم هستش ، این حرف هارو وقتی میتونم بزنم که پهلوی خانوم ی نباشم ، از لحظه ای میبینمش نمیتون جلوی ذوق خودم و بگیریم ، نمیتونم بهش توجه نکنم ، نمیتونم مراقب حالش نباشم ،نمیتونم دل داریش ندم توی روزهای سخت ، نمیتونم وقتی داریم توی دو تا کامپیوتر جدا پروژه میزنیم همش یک چشمم بهش نباشه  .. از توی رابطه بودن و نبودن خسته ام ، میخوام ذهنم پاک و خالی شه ، میخوام فقط به این پروژه های مزخرف که تند و تند دد لاینشون سر میرسه فکر کنم ، گفتم توی یک رابطه ی بد آدم خیلی بیشتر احساس تنهایی میکنه ، خیلی احساس پوچ بودن داره ، به خاطر همه ی اون حس ها تمومش کردم .

خانوم میم هم گفت .

دو ساعت توی بهشت بودیم ، خدافظی کردیم و برگشتیم خونه هامون .




نظرات 3 + ارسال نظر
کــــاکتوس صــــورتی پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:55 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

وبت اذیتم میکنه نم ذاره کامنت بذارم خو من از کجا بدونم این 10 خط چیو پاک کنم

کلا او کلمات ممنوع و برداشتم ، دیگه پیش نمیاد این مشکل :دی

کــــاکتوس صــــورتی پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:56 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

میشه با گذشت زمان حس ها رو کمتر و کنترل کرد
ولی تا مدت زیادی هستن فقط به مرور رنگش کم میشه

خیلی از حس ها همیشه تو قلب آدم میمونه

اما آرزوی موفقیت میکنم برات که بتونی به حس زیبایی که دلت میخواد، برسی و یا حتی حس زیبای بی تعلقی و شادی و نشاط روز افزون:دی

اوهوم ... مرسی :دی، خودمم امیدوارم

کــــاکتوس صــــورتی پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:03 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

خلاصه تو این دنیا ول معطلیم

بقیه اش پاک شد :دی وبتو بزن :دی

:)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد