توی نمازخونه شونه به شونه ی هم نشسته بودیم و درس میخوندم ، خیلی مواظب بودم از لرزشهای هیجانیِ بدنم جلوگیری کنم ، اما نشد ، فک کرد دارم باهاش شوخی میکنم ، اونم با شونش میکوبید به من .
این دختر شاهکار نیس ؟
وقتی تعریف میکرد توی کلاس زبان تنها فرد روزه بود و برای اینکه بقیه معذب نشن بهشون آدامس تعارف میکرد ، من مچاله میشم
لعنتی تو خیلی شاه کاری .. خیلی
وقتی سین میگه محمد امین عاشق خانوم ی شده و میخواد بهش پیشنهاد دوستی بده فقط بلند میگم گوه خورده
سین نمیفهمه ... میگه تو که با محمد امین خوب بودی
سین نمیفهمه
وقتی آهنگ شیندرلز لیست و با ویالون میزد من مردم
وقتی این آهنگ و آماده کرده بود که برای من بزنه ، وقتی آرشه و تکون میداد من با شکوهترین لحظه ی زندگیم و پیدا کرده بودم
نه .. این دختر شاهکار نیس ؟
الان فقط یک حسّ مشت خوردگی دارم
بعد از اون ماجرای تو گچ بودن دو ماه و نیمه حالا به چیزی که ازش میترسیدم دچار شدم
ترس
دلم برای دوباره باشگا رفتن شور میزنه
برا دوباره دویدن
میترسم مثل همون یک ثانیه ببینم که پام میچرخه و تموم، بعد راه رفتن مثل آدم و دوباره برا شیش ماه بذارم کنار
واسه معنی که اگه ورزش تو زندگیم نباشه افسردگی حاد میگیرم ،حالا وحشتزدم میکنه
نبودنش همینطور .
و میترسم بعد از نه ماه برم سر تمرین و از همه عقب تر باشم،ترسم از نو شروع کردن ، کاپیتان تیم بودم و حالا بشم زیر دست ، مربیِ نو جوونا بودم و حالا با همونا تمرین کنم ... اما میدونم این ترسا بیخودیه ، من خودم و میشناسم و میدونم این جور موقع چه تصمیمی میگیرم ،میرم سر تمرین ، احساس عقب ماندگی میکنم ، تلاش میکنم و همه چیز درست میشه.
اوهوم ، حتما همینجوری میشه
میخواستم اسم این وبلاگ و بذارم زنهای زندگی من
نخواستم جلب توجه کنه
از behnevis.com استفاده میکنم
علت گاهان غلطهای دیکته در کم توجهی من و عادت نداشتن بهش
یک بر پایه تلفن گریه کردم
زنگ زدم
نمیخواستام درد و دلم کنم
پرسید چیزی شده ؟
باز هم نخواستم گریه کنم
شروع به تعریف ماجرا کردم
وسطش هق هق
میم ... میم
توی دو دقیقه تموم شد
مثل یک خود ارضایی ظریف دقیق سریع و آرامش بخش
خانوم میم یک دوست واقعی بود
بشرا اولین دختری بود که دوست داشتم
هم سرویسیِ چهارم دبستان !
الان که فک میکنم یک شباهتهای اساسی با خانوم ی داشت
یک روز صبح اومد توی سرویس و به خاطره بستن کمرش با ناراحتی گفت که نتونسته مثل هر روز کفشش و تمیز کنه
دستمال و گرفتم و کفشای سبز رنگش و براش تمیز کردم
یاد کفشای سبز خانوم ی افتادم
روز تولدّم اونارو پوشید
چون میدونست من عاشقشونم
در خانوم ی چیز عجیبی وجود داره
من ذره ذره
جز جز
عاشق
دیوانه شم