...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی


توی نمازخونه شونه به شونه ی هم نشسته بودیم و درس میخوندم ، خیلی‌ مواظب بودم از لرزش‌های هیجانیِ بدنم جلوگیری کنم ، اما نشد ، فک کرد دارم باهاش شوخی می‌کنم ، اونم با شونش می‌کوبید به من .

این دختر شاهکار نیس ؟

وقتی‌ تعریف میکرد توی کلاس زبان تنها فرد روزه بود و برای اینکه بقیه معذب نشن بهشون آدامس تعارف میکرد ، من مچاله میشم

لعنتی تو خیلی‌ شاه کاری .. خیلی‌

وقتی‌ سین میگه محمد امین عاشق خانوم ی شده و می‌خواد بهش پیشنهاد دوستی بده فقط بلند میگم گوه خورده

سین نمی‌فهمه ... میگه تو که با محمد امین خوب بودی

سین نمی‌فهمه

وقتی‌ آهنگ شیندرلز لیست و با ویالون میزد من مردم

وقتی‌ این آهنگ و آماده کرده بود که برای من بزنه ، وقتی‌ آرشه و تکون میداد من با شکوه‌ترین لحظه ی زندگیم و پیدا کرده بودم

نه .. این دختر شاهکار نیس ؟

10


الان فقط یک حسّ مشت خوردگی دارم

بعد از اون ماجرای تو‌ گچ بودن دو ماه و نیمه حالا به چیزی که ازش می‌ترسیدم دچار شدم

ترس

دلم برای دوباره باشگا رفتن شور می‌زنه

برا دوباره دویدن

میترسم مثل همون یک ثانیه ببینم که پام می‌چرخه و تموم، بعد راه رفتن مثل آدم و دوباره برا شیش ماه بذارم کنار

واسه معنی‌ که اگه ورزش تو‌ زندگیم نباشه افسردگی حاد میگیرم ،حالا وحشتزدم می‌کنه

نبودنش همینطور .

و میترسم بعد از نه‌ ماه برم سر تمرین و از همه عقب تر باشم،ترسم از نو شروع کردن ، کاپیتان تیم بودم و حالا بشم زیر دست ، مربی‌ِ نو جوونا بودم و حالا با همونا تمرین کنم ... اما میدونم این ترسا بیخودیه ، من خودم و میشناسم و میدونم این جور موقع چه تصمیمی میگیرم ،میرم سر تمرین ، احساس عقب ماندگی می‌کنم ، تلاش می‌کنم و همه چیز درست می‌شه.

اوهوم ، حتما همینجوری می‌شه

می‌خواستم اسم این وبلاگ و بذارم زن‌های زندگی‌ من

نخواستم جلب توجه کنه

از behnevis.com استفاده می‌کنم

علت گاهان غلط‌های دیکته در کم توجهی‌ من و عادت نداشتن بهش

یک بر پایه تلفن گریه کردم

زنگ زدم

نمیخواستام درد و دلم کنم

پرسید چیزی شده ؟

باز هم نخواستم گریه کنم

شروع به تعریف ماجرا کردم

وسطش هق هق

میم ... میم

توی دو دقیقه تموم شد

مثل یک خود ارضایی ظریف دقیق سریع و آرامش بخش

خانوم میم یک دوست واقعی‌ بود

9


بشرا اولین دختری بود که دوست داشتم

هم سرویسیِ چهارم دبستان !

الان که فک می‌کنم یک شباهت‌های اساسی‌ با خانوم ی داشت

یک روز صبح اومد توی سرویس و به خاطره بستن کمرش با ناراحتی‌ گفت که نتونسته مثل هر روز کفشش و تمیز کنه

دستمال و گرفتم و کفشای سبز رنگش و براش تمیز کردم

یاد کفشای سبز خانوم ی افتادم

روز تولدّم اونارو پوشید

چون می‌دونست من عاشقشونم

در خانوم ی چیز عجیبی‌ وجود داره

من ذره ذره

جز جز

عاشق

دیوانه شم