...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

مجرد و فارغ از روابط احساسی  بودن یک جور آرامش و سکوت ذهنی میده که واقعا قادر به ترکش نیستم .


پ.ن : خانوم ی استثناست البته .


خانوم ی باهوش هستش ، بدون شک ، آدم هارو میشناسه ، از معدود کسایی هست که من وخوب میشناسه ، سه تا قطعه ی ده دقیقه ای از پاگانینی برام میگذاره که انتخاب کنم روی کدومشون کار کنه ، هر سه رو گوش میدم البته بدون توجه و حتی بلند کردن سرم که آقای عین بالای سرمون داره مداوم حرف میزنه ، قبل از اینکه انتخابم و بگم حدسش و میزنه انتخابم کدومه ، درست هم میگه ، همیشه درست میگه ..


یک بار گفت ای کاش با هم میرفتیم آلمان واسه فوق ، البته منظورش فقط به من نبود ، ولی خانوم سین که سال بعد مهاجرت میکنه آمریکا ، خانوم میم هم میخواد بره کانادا  ، میمونیم من و خانوم ی ، واقعا شدنی هست ؟ ، معدلمون خیلی شبیه همه ، یعنی اگر واسه یک جا رزومه بفرستیم احتمال قبول شدن یا نشدنمون خیلی نزدیکه ، فک کردن هم بهش برام مثل یک رویاست .. من و خانوم ی توی یک خونه ، با هم بیدار شدن ، با هم صبحانه خوردن ، با هم درس خوندن ، با هم فیلم دیدن و موزیک گوش دادن ، مطمئنم چیزی بیشتر از این نمیخوام ..

خانوم ی دوست داشتنی ، خانوم ی کامل و بی نقص ، دستم یک وقتهای آروم میکشم روی صورتش ، میخوام از واقعی بودنش مطمئن شم .


Spirit Day

فردا روز Spirit Day  هستش ، البته تقریبا روزی چند تا واقعه ی مربوط به LGBTQ  وجود داره که من اگه بخوام راجع به هرکدوم صحبت کنم کلی پست میشه ، اما خود این وقعا برای من خیلی ناراحت کننده بود ، اسپیریت دی روز مبارزه با خشونت و قلدری علیه LGBTQ  جوان و نوجوان هستش ، توی این روز به نشانه ی حمایت رنگ بنفش تنشون میکنن ، رویداد شدن این روز به خاطر مجموعه خودکشی های پنج پسر نوجوان توی اکتبر 2010 اتفاق افتاد و توی راسشون خودکشی Tyler Clementi  ، پسر هیچده ساله ای که توی سال اول دانشگاه اش با پسری به نام Ravi  هم اتاق میشه ، قبل از اومدن به دانشگاه برای خانواده اش آشکار سازی میکنه ، پدرش سریعا اون و میپذیره ولی مادرش به گفته ی خودش به خاطر آموزه های مسیحی اش ابتدا اون و رد میکنه ، راوی ، هم اتاقی تایلر ، با گذاشتن دوربین توی اتاقشون از تایلر فیلم میگیره و اون و توی اینترنت پخش میکنه ، تایلر اول به مسئولین خوابگاه مراجعه میکنه و از اونها میخواد تا یک اتاق جداگانه بهش بدن ، راوی دوباره این کار و تکرار میکنه و روزی که میدونسته پارتنر تایلر میاد توی اتاقشون یک دوربین رو به تخت تایلر میگذاره و اون و توی توییر پخش میکنه ، تایلر اتاقش و ساعت 6:30 بعد از ظهر ترک میکنه ، ساعت هشت بعد از ظهر روی پل جورج واشتگتن ایستاده و از طریق پیام فیس بوکی اعلام میکنه : دارم از برج جورجیا واشتنگتن میپرم ، معذرت میخوام  . و جسدش و چند روز بعد پیدا میکنن ،سر و صدا بلند میشه ، تا جایی که باراک اوباما و هیلاری کلینتون سخنرانی راجع به قلدری علیه LGBTQ  و چه گونگی جلوگیری از اون انجام میدن .  البته این حمایت ها هم کاملا جنبه ی سیاسی داره و از همون سال 1978 که هاروی میلک پیروز شد  و آنیتا برایانت به خاطر مخالفت هاش همه ی موفقیت های کاریش از بین رفت ، از همون موقع فهمیدن این حمایت اوضاع و براشون خیلی بهتر میکنه ، کاری که اورلان هم کرد . بگذریم از  پوتین ، روسیه شد  مثل ایران خودمون :) !


Tyler Clementi.jpg



پ.ن : امیدوارم هیچ کسی نامید نشه ...

همه میدونستن احمدی نژاد برای ما بهتر از روحانی بود ، همه میدونستن احمدی نژادی که توی دانشگاه کلمبیا گفت ما همجنسباز اونجور که شما اینجا دارین ، نداریم ، برای ما بهتر بود . اینم اثبات اون حرف ها .

بهش میگم حسرت  و پشیمونی ، این که یک صحنه توی ذهنت باشه و مدام از خودت بپرسی چرا ؟، چرا اون کار و نکردم ؟ 

بخوام داستان و از اول بگم که قبلا گفتم ، یعنی برای خودم تکراری هستش ، دوازده ساله بودم که خانوم کاف و دیدم ، بهش میگن عشق اول ، اولین بار لرزیدن دست و پا رو حس کردم ، ترس از دیدنش توی راهرو های مدرسه وقتی خودت و کنارش هیچ میبینی ، شنیدن صدای قلبت ، تصورات فانتزیت براش ، سه سال همه ی این لحظه هارو تجربه کردم ، گندش در اومد ، همه فهمیدن ، کلاسم و وسط سال عوض کردن ،یک سری کلاس های مذهبی فرستاده شدم ، باز دمشون گرم ، از مدرسه ننداختنم بیرون ، خانوم کاف وقتی خودش فهمید اواخر سال اول راهنمایی بود ، با من قهر کرد و دیگه نه نگاهم کرد نه باهام حرف زد ،سال بعدش فهمیدم که درسته مسابقات بسکتبال که من هم توی تیم مدرسه بودم و تماشا نمیکنه ولی مسابقات والیبال و میبینه ، رفتم وسط سال به التماس که بزارن من هم بازی کنم ، اونها هم گفتن که تیم توی مهر بسته میشه و کلی تمرین کردن و نمیشه و مسابقات منطقه که الکی نیست ، جلوشون بازی کردم تا باورشون شه به اندازه ی کافی خوبم ، رفتم که توی تیم همش حواسم بود که خانوم کاف میاد من و ببینه یا نه ، نیومد هیچ وقت ،براش کادو میگرفتم که قبول نکرد ، حق هم داشت ، من احمق بودم ،من فکر میکردم دنیا عوض شدنیِ ،یک بار هم جلوش گریه کردم ،واسه همین بهش میگن عشق اول ، یعنی دیگه کارهایی که قبلا کردی و انجام نمیدی ، یعنی دیگه برای هیچ کس اونقدر مایه نمیگذاری ، یعنی دیگه تلاش نمیکنی برای بودن با کسی ،یعنی هیچ وقت دیگه اونقدر پرشور نیستی ، آروم آروم خودت و از راهش میکشی کنار ، من خودم و کشیده بودم کنار ، میدیدمش ، شده بودم مثل الان ، فقط میدیدمش ، اواخر سال سوم راهنمایی که بودم یک نامه گذاشت روی میزم ، یک نامه ی ده -پونزده خطی که دوست داره فلان ساعت من و ببینه توی حیاط و با من حرف بزنه ، نمیدونم چی فکر کردم ، نمیدونم چرا ، اما نرفتم ، از همون لحظه ای که نرفتم تا الان پشیمونم ، شاید هزار تا کار احمقانه تر و پرضرر تر کرده باشم توی زندگیم ، ولی برای نرفتن سر اون قرار هنوزم پشیمون ، شاید هیچ حرف خاصی نمیخواست بزنه ، شاید میخواست بگه من فقط یک هرزه ی حروم زاده ام ، و هزار تا شاید دیگه ، ولی فقط بهش فکر میکنم یعنی چی می خواست بگه ... یعنی ممکنه میخواسته  ...

حتی دیگه اون نامه رو هم ندارم ، توی یک جعبه کفش بود همراه یک سری نامه های عاشقانه ی دیگه  که همشون و ریختم دور .


listening to :Adam Lambert -Outlaws of Love

یک حقیقتی هست که این جانب یک عادت ماهیانه رو نزدیک به چهار ماه هست که ترک کردم ، و همین طور کمی هم نگرانم کرد که واکنش دفاعی من در مورد نگرانی اینه که درموردش شوخی کنم با دوستان که به اینجا رسید که رفقا آماده ی جوونه زدن اعضای جنسی جدید اینجانب شدند ، ولی طبق تحقیقات ، که خداوند پدر و مادر این اینترنت و بیامرزه که احیانا هیچ عقده ی روحی و هیچ مشکل جسمی نیست که توی اینترنت سرچ کنی و نبینی ده نفر مثل خودت این مشکل داشتند و جواب سوالشون گرفتن ، این شد نتیجه ی تحقیقات :

که با گذشتن از علل حاملگی و قرص ها مربوط به حاملگی و یائسگی و شیردهی، 

میشه افسردگی ، افزایش یا کاهش ناگهانی وزن ، فعالیت های بدنی شدید ، تغذیه ضعیف ، مشکلات هورمونی ، مشکل تیروئید و تومور مغزی !

که برای من هیچ کدوم از این علت ها نیست ، چون توی روند بررسی تغییر جنسیت اینجانب همه ی مسائل هورمونی و تیروئیدی چک شد ، افسردگی هم هیچی ، الان در بهترین حال روحی توی سال های اخیرم .

خلاصه خواستم اطلاعاتتون زیاد شه :دی

آهان ، از تومور مغزی مطمئن نیستم .


پ.ن : وقتی خانوم میم از مایو ی نازک خانوم ی حرف میزنه من نمیتونم قرمزی صورتم و کنترل کنم ، هرقدرم که این قضیه  خجالت آور باشه