...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

chan budim ?


شاید خوشبختی‌ این باشه که وقتی‌ ساعت چهار میرسی‌ خونه

خیس عرق و خسته و بی‌ حوصله دنبال کلیدت میگردی

در باز بشه

بری تو و دو تا بشقاب چیده شده ببینی‌

بوی گرم و مطبوع برسه بهت

- ماکرونی ؟؟

سر تکون بده

-منتظر من وایسادی تا الان ؟

سر تکون بده

برات بکشه با ته دیگِ فوقلادش و ی لیوانِ تگری هم ما الشعیر لیمو

خوش بختی کی‌ میگه جز اینه ..

25

اتفاقی‌ که چند روزِ پیش برام افتاد خیلی‌ عجیب بود

تا حالا نشده بود برم آرایشگاه و حرف نخورم

نمیدونم این بخاطر گرم بودن ملتِ عزیزِ ایرانِ یأ فضولی

ولی‌ همواره در مورد مدل موهام و خواسته هایی که از این مدل مو دارم  منع جمله ، می‌خوای مثل پسرا باشی‌ ؟ ،و عواقب این مدل مو منع جمله ، اگه بخوای شوهر کنی‌ چی‌ ؟ ، و توصیه‌های اخلاقی‌ منع این باب ، دختر باید موهاش بلند باشه - اینجوری با پسرا اشتبات می‌گیرن ، مطرح میشد .

که زیاد هم خوشایند نیس به تابع

اما چند روز پیش که رفتم توی آرایشگاه ، وقتی‌ گفتم می‌خوام موهام و کوتاه کنم اول شنیدم که می‌خوای از این کوتاه تر ااش کنی‌ ؟!

از این سوال میگذرم ، چون مثل گذشته بود.

وقتی‌ نشستم و میم خانوم شروع به کوتاه کردن کرد ، همه گفتن چه خوب و چه خنک و تابستونی

و‌ای کاش اونها هم میتونستن موهاشون و اینجوری بزنن

یا اینکه به من موی کوتاه خیلی‌ میاد 

بعضی‌ از دختر‌ها خوب اسپرت ترند و نمی‌شه همشون و توی یک قالب ریخت

خوش حال شدم

واقعا از حرفاشون خوش حال شدم

مرسی‌ .

24

شبها خیلی‌ خوب و راحت می‌خوابم

دیگه خبری از افکارِ سوزن نیس

به خاطره این مهم دو طرف روی وبلاگ عزیز ذغالی‌ام را می‌بوسم

23

و اما بشنویم از خانوم ی

بد از سؤ تفاهمِ دیشب ، امروز یک اس‌ام‌اس بلند بالا برای این جانب فرستادن که بسی‌ موجب شادمانیم شد

و به علاوه تعریف کابوسش برای من

که حامله شده بود !

همه چیز به خوبی‌ و طراوت و زیبائی قبل ...

شکرررر

 

22

من توی شرایط خیلی‌ بدی با خانوم الف آشنا شدم

همهٔ این حال خوب و آروم و مدیونشم

هر دمون مدیونِ هم هستیم

هر دمون توی یک چاهِ عمیق و سیاه بودیم

اون اول دست من و گرفت

اولین آدمی‌ توی دنیا که واقعا دست من و گرفت

ن‌‌ مثل آدمهای قبلی‌ که دوست داشتن همهٔ وزنشون و بندازن روی من تا بارِ زندگیشون و من بکشم

دست من و گرفت و آورد بیرون

اومدیم بیرون

با هم

همه چیز فوق عالی‌ بود

همه چیز رنگی‌ شاد و مهربون بود

ارتباطی‌ که با هم توی حدود نه‌ ماه داشتیم بهترین قسمت زندگی‌ من تا الان بود، بدون اغراق بهترین بخشش

همه چیز خوب بود

همه چیز عالی‌ و روی قله بود تا رفتیم مسافرت

این قول معروف که آدمها همدیگر و توی مسافرت میشناسن و به عین فهمیدم

تازه فهمیدم ما درسته دست گذشتیم روی حفره‌های سیاه و لجن آلود  هم دیگه ، نجات دادیم واقعا همدیگرو

ولی‌ توی دو تا سیاره ی مختلف زندگی‌ می‌کنیم

علایق ، اعتقادات ، مسائلی‌ که برای هر کدوممون مهم ، زمین تا آسمون با هم فرق داشت

قسمت بدِ ماجرا اینجاست که فقط یک نفر هم چین حسی داشته باشه

یکی‌ بخواد و یکی‌ نه

افتضاح می‌شه

میرم و به خاطره این نه‌ ماه دومی‌ که به اسم رابطه بود ولی‌ براش مثل یک دوست خیلی‌ معمولی‌ بودم معذرت می‌خوام

میگم که چه قدر آدم ارزشمندی

میگم که چه قدر آدم خوبیه

میگم که کفهٔ ترازو من و اون خیلی‌ باهم فرق داره و من خیلی‌ ازش کم‌ترم

اما من نمیتونم توی این رابطه باشم

ازش خواهش می‌کنم که باز هم با هم دوست بمونیم

امیدوارم همه چیز خوب تموم شه ...