...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

امروز صبح خواب موندم ، معمولا خواب نمیمونم ، ملت نصفه شب اس ام اس میزنن این بدبخت و هی روشن میکنن اینم شارژ تموم میشه و زنگ نمیزنه صبح ، خلاصه اینکه از مزایاش این هست آدم میفهمه کاری و که هر روز توی نیم ساعت انجام میده توی زیر پنج دقیقه هم میشه انجام داد .

دو سال پیش بود که رفتیم با خانوم ی یک مهمانی خیلی توپ ، از خونه و شام و سیستم صوتی بگذریم خیلی خوش گذشت ،واقعا باحالترین مهمونی ای که تا حالا رفتم بود ، روی مبل با خانوم ی نشسته بودیم که صاحب خانه اومد ازمون شروع کرد عکس گرفتن ، هفت -هشت تا عکس خیلی قشنگ شد که خانوم ی دستش و انداخته بود دور من ،  عکسهارو که بعدا گرفتیم واقعا از دیدنشون  لذت میبردم ، خیلی خوب و خانوادگی شده بود :دی ، یکیشون همیشه در نظر داشتم که چاپ کنم ، توی دانشگاه که بودیم داشتم میگفتم چه قدر عکسای مهمونی قشنگ شده بود ، بدون منظور خاصی یا اینکه بخوام چیزی و توی لفافه به خانوم ی بگم ، خانوم ی سریع جواب داد یعنی عکسای من و خودت و میگی ؟ ، شوک زده شدم یک لحظه ، انتظار همچین حرفی و نداشتم انگار یکی ته مغزت و خونده باشه و خجالت کشیده باشی ، گفتم آره منظورم همون بود ، با خنده .

این مثل کاری بود که آقای ف کرد ، وقتی قرار بود با همسرش آقای ش برن شمال مادرش به طعنه گفته بود دارین میرین ماه عسل ؟ ، اونم گفته بود آره ، داریم میریم ماه عسل . یک جورایی هیچ کدوم ، نه من نه آقای ف ،جرات گفتن حقیقت و نداریم ولی اون حقیقت انقدر دوست داشتنی هست که کشش پنهان کردنش و هم نداشته باشیم .

یک وقتایی میشه که حوصلم از حرفای دخترا توی دانشگاه واقعا سر میره و احساس میکنم مغزم داره منفجر میشه ، یا از کارا و حرفاشون ، این جور وقتا یک ترسی من و میگیره که نکنه نتونم با یک دختر زندگی کنم ؟ نکنه برام تحمل ناپذیر بشه ؟ یا اعصابم از حرفا و درخواستاش خورد بشه و همسر خوبی براش نباشم ؟منی که توی رابطه هام موف نبودم و علتش هم خودم بودم  .. این جور وقتا یک جواب ساده دارم ، خانوم ی ، خانوم ی جواب سوالا و نگرانی های من ِ ، کسی که میتونم ساعتها به حرفش گوش بدم خسته نباشم ، هر روز ببینمش و هیچ وقت خسته کننده نباشه ، باهاش دو هفته برم مسافرت و مطمئن شم کسی هستش که میتونم یک عمر باهاش زندگی کنم ... نگرانی هام و برطرف میکنه ولی بهم یادآوری میکنه فقط یک خانوم ی توی دنیا وجود داره ، فبلا ها اینجوری فکر نمیکردم ، یعنی قبل از اون دو رابطه ای که داشتم ، فکر میکردم دنبال یک آدم خوب ام ، یک کسی که دوستم داشته باشه و خوب باشه ، پیداش کردم ، توی هر دو رابطه ام این ویژگی و داشتند ، ولی فهمیدم فقط این نیست ، اصلا این نیست ، برای طولانی بودن و موندن با کسی خیلی چیزهای دیگه هم هست ، انگار هر آدمی یک قالب با شکل پیچیده بشه که برای بودن با کسی این دو تا قالب باید کنار هم چفت بشن و این اتفاق کم میافته ، یعنی گاها فکر میکنی اون نیمه ی گم شده رو پیدا کردی ولی میفهمی اشتباه کردی، چون تنها بودی اشتباه کردی ، چون به محبت احتیاج داشتی ، ولی حالا میدونی وقت  یک زن جذاب میبینی فقط یک زن جذاب دیدی ، مثل یک اثر هنری که از جلوت عبور میکنه و حتی علاقه ای برای دوباره دیدنش نداری ، چون میدونی یک الماس وجود داره با کفاشای اسپرت نایک و آدیداس ، مانتوهای گل دار ، آستینی که همیشه کمی بالازده ، صورت بدون آرایش ، که بیشتر از اون جذابیتی وجود نداره ...

من در حق زن درونم همیشه ظلم کردم ، برای داشتن چیزهایی که میخواستم ، برای فوتبال بازی کردن ، برای لباس اسپورت پوشیدن ، برای موهای کوتاه و نفرت از آرایش ، برای دوست داشتن زن ها ، برای داشتن زن ها ...

در حالی که تقصیر اون نبود ، هیچ کدومش تقصیرش نبود ، شاید تقصیر زنهای دیگه بود ، شاید تقصیر مردهای دیگه بود ، با اون قوانین مزحکشون ، با اون اعتقادات فسیلشون ، ولی تقصیر این بیچاره نبود، یعنی نباید ازش متنفر میشدم ، نباید مچاله ای میکردم ، نباید زخمیش میکردم ، اون همیشه اونجا بوده و هست ، یواش یواش دارم یاد میگیرم که دوستش داشته باشم ، بزم آزاد باشه ، آزاد باشم ...

من به wikipeidia ,imdb,youtube  واقعا دین بزرگی دارم ، اصلا نمیدونم چه جوری جبران کنم همه ی کمک هایی که به من کردند .