...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

African Cats(Spoiler Alert

کاکتوس اگر خواستی این مستند و ببینی ادامه رو نخون :دی

مستند گربه های آفریقایی و دیدم ، مسند قشنگی بود  با یک سری صحنه های خیلی فوق العاده ، مخصوص حیات وحش دوستان شیر و چیتا و کفتار ، دو تا صحنه داشت که داغونم کرد ، یعنی اگر کسی توی یک فیلمی ، مثلا انیمیشن این دو صحنه رو میگذاشت میگفتم چه قدر شعاری و مزخرف ، ولی توی دنیای وحش واقعی اتفاق میافته .

اولیش اونجایی بود یک چیتای مادر مجرد (به قول خود گوینده که  میگفت single mother)  پنج تا توله داشت ، سه تا شیر نر بهش حمله میکنن که با سرعت فوق العاده اش کاری میکنه که شیرها بیان دنبالش و حواسشون و از توله هاش پرت بشه ، وقتی برمیگرده دو تا از توله هاش گم میشن ، میمونه با سه تا توله اش ، مدت زمان طولانی ای میگذره ، که سه تا چیتای نر بهش حمله میکنن ، این بار نمیتونه از اون حقه ی سرعت استفاده کنه ، بهش حمله میکنن ، سه تایی حسابی زخمیش میکنن ، درست انگار قهرمان فیلم افتاده روی زمین ، زخمی ، در حالی که توان بلند شدن نداره ، سه تا چیتای نر میرن سمت سه تا توله ی چیتای مادر ، سه تا توله  بهم چسبیدن و سه تا چیتای نر لحظه لحظه بهشون نزدیکتر میشن ، احساس سکته و وقوع یک فاجعه ، که اون پشت یک فیل !!! ، نه واقعا یک فیل ، شروع میکنه به دویدن و به چیتاهای نر حمله میکنه و فراریشون میده ، و مادر و بچه ها نجات پیدا میکنن ، هنوز هم توی کف ام که اون فیل علاوه بر این که از کجا اومد ، هدفش چی بود ، که گوینده هم در انتهای اون فضای معنوی گف انگار توی این سرزمین هم who bullies, get bullied  .

یک ماجرای دیگه هم بود از یک دسته ی هشت ، نه تایی شیر ماده و توله هاشون که تحت رهبری یک شیر نر بودن ، اون شیر نر محافظشون بود و توی مستند یک بار با نعره ها  و شجاعتش مانع حمله ی تمساح ها شد ، شیرهای ماده با هم میرن شکار گوره خر ، یک شیر ماده ای هست که از همشون پیر تره و یک توله ی ماده داره و قدرت بدنی اش پایینه ، توی شکار یکی از گوره خر ها با سمش زخمیش میکنه ، جوری که خیلی سخت راه میتونست بره ، گله ولش میکنه ،دخترش باهاش میمونه ، گله ازشون جلو میافته ولی توی یکی از استراحت های طولانی گله ،مادر و دختر میرسن بهشون ، توی استراحت بودند که سه تا شیر نر جوان (همونایی که به چیتا حمله کردند) بهشون حمله میکنن ، مثل همیشه وظیفه شیر نر بود تا با شجاعتش گله رو نجات بده ، ولی انگار وقتی خودش و با سه شیر نر  رو به رو میبینه یک دو دو تا چهار تا میکنه و فرار و بر قرار ترجیح میشه ، سه شیر نر میمونن و یک گله شیر ماده و توله هاشون ، مثل غنیمت یکی از توله شیر هارو با خودشون میبرن ، دختر اون ماده شیر سالخورده رو ، وقتی دارند دور میشن ماده شیر سالخورده با اینکه مسلما میدونه هیچ شانسی در برابرشون نداره بهشون حمله میکنه ، شروع میکنه گاز گرفتنشون ، نرها سه تایی بهش حمله میکنن، انگار این صحنه و مقاوت ، غیرت ماده شیرهای دیگر و به جوش میاره ، همگی با هم بهشون حمله میکنن و فراریشون میدن ، عین این فیلم های مربوط به آزادگی ، اون لحظه ای که یک نفر خودش و فدا میکنه تا هوشیاری جامعه برگرده و بفهمن هیچ قدرتی دربرابرشون نمیتونه وایسته ، توله ی ماده شیر به گله برمیگرده ، ماده شیر از همیشه خسته تر و ضعیف تر هستش ، این بار گله جاش نمیگذاره ، خودش میره ، بدون اینکه بزاره توله اش متوجه بشه ، میره و توی افق گم میشه ! ( جدا :دی )


in the arms of the angel

بعضی از آغوش ها گرفتن ها و کشیده شدن ها خیلی خوبند

 مثل وقتی که خانوم ی ِمدرسه سال پیش دانشگاهی من و آغوش کشید ، از اون وقتایی بود که نفس توی سینه ام یخ بسته بود ، از کنار هم رد شدیم ، ولی اون برگشت ، گفت حالت خوبه ؟ ، لابد شونه انداختم بالا ، گفت میخوای بغلت کنم ؟ ، بغلم کرد، مثل گم شدن توی یک دنیای گرم و نرم و آروم بود .سرم و تکیه داده بودم به شونه اش ، توی تاریکی و بوی خوب گم شدم .

یا مثل اون ظهر زمستونی که توی خونه تنها بودم و صدای جیغ بچه از توی راهرو شنیدم ، ترسیدم برم توی راهرو ، مثلا یک موضوع خانوادگی باشه یا بگن چه قدر من فضولم ، ولی چند بار دیگه صدای جیغش اومد و پریدم رفتم توی راهرو ، مانی ، پسر دو ساله ی همسایه پایینی که به شخصه دو بار توی آسانسور دیده بودمش توی پله های تاریک داشت بالا و پایین میرفت با جیغ و گریه ، گم شده بود، صداش کردم مانی ، برگشت ، نمیدونم چرا دستام و براش باز کردم که پرید توی بغل ، انگار من گمشده ام و پیدا کرده باشم ، محکم بغلش کردم ، سرش و گذاشته بود روی شونه ام و گریه میکرد ، رفتیم دم خونشون ، چند بار زنگ زدم که که باز نکردن و در و ، بعد آسانسور اومد و مامان مانی پیدا شد که من گذاشتمش زمین ، فکر کنم مانی سوار آسانسور نمیشده و یک جنبه ی تنبیه ای داشت قضیه ، چه قدر احساس مزحک بودن داشتم وقتی مامان مانی اونجوری نگام میکرد ، موهام و از ته تراشیده بودم و شلوار و سوئیشرت گشاد و داغون مشکی تنم بود ، فکر کنم هردومون معذرت خواهی کردیم و من سریع رفتم خونمون .

یا مثل دو سال پیش ، همون شب وحشتناک و اتفاقات عجیب غریبش ، من خانوم ی رو دیدیم ، داشت میرفت سمت ماشین ، ولی وسط راه وایستاده بود و سرش پایین ، هیچ وقت اونجوری احساس آتیش گرفتن نداشتم ، چه صحنه ی غمگینی بود ، خانوم ی مقاوم ، داشت اون دور توی تاریکی گریه میکرد ، میرم پهلوش و دستم و میگذارم روی شونه اش ، صدای گریه اش ... ، برمیگرده و بغلش میکنم ،دستم و وقتی روی پشتش فشار میدم چه قدر احساس خوب و امنیت دارم ، اون شب با همه ی اتفاقات عجیب و ناجورش میشه بهترین شب زندگی من .( این و قبلا گفته بودم ، شرمنده اگه برای کسی تکراری بود ، برای خودم انقدر دوست داشتنی هست که مدام توی ذهن تکرارش میکنم .)


پ.ن : حسابی عاشق این آهنگ و شعرشم ..

                        listening to : Sarah Mclachlan - Angel

خانوم ی میتونه پروژه ای و که همه باهاش 19-20 ساعت مفید سر و کله زدن و جلوی خود من توی سه ساعت تمومش کنه .بعد خودش میزان باهوش بودن و فوق العاده بودنش و قبول نداره .

خانوم ی

توی شلوغی راهرو دانشگاه ، همونجایی که توی یک لحظه همه سرازیر میشن توش و همهمه و سر و صدا  و تجمع آدما باعث میشه صدای خودت و هم نشنوی ، میشنوم که صدام میکنه ، میترسم برگردم نگاه کنم ، الان نباید اینجا باشه ، باید توی طبقه ی منفی سه پر از سوسکی که ازشون متنفره با دستگاه های آزمایشگاه سر و کله بزنه ، برمیگردم ، بین همه ی اون هیکل های گنده و مشکی پوش گم شده ،با آقای میم هستش ، میگه چه جوری صدام و شنیدی ؟ ، میگ همونجوری که تو من و دیدی ف آقای میم ادای استفراغ درمیاره نکبت .


  • Depressed mood (sometimes shows up as irritability)
  • Loss of interest or pleasure in life (don't enjoy things you used to enjoy)
  • Significant change in appetite (up or down)
  • Abnormal changes in sleep pattern (too much or too little)
  • Fatigue or loss of energy
  • Feelings of worthlessness or inappropriate excessive guilt
  • Diminished ability to think or concentrate
  • Becoming indecisive or easily overwhelmed
  • Thoughts of death and suicide