-
17
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 20:51
رفتم بسکتبال و ، خوب بود ، یعنی حتا میشه گفت عالی بود ، هرچند توی سه امتیازی زدن مشکل دارم و توی پیک کردن .ولی باز توی سه تای اولام ، رفتیم برای مسابقات خدا کنه یک جایزه خوب بدن از این بحرانِ مالی در بیایم ،من اساسا تفاوتِ طبقاتی و توی خونه میبینم که اون کفش ۴۰۰ هزار تومنی میخروس دویدن روی الپتیکل ، من با بند ده...
-
16
شنبه 18 خردادماه سال 1392 22:43
امشب دیگه مسواک میزنم . نمیدونم چرا افسردگیهای من با مسواک نزدن هم راه !
-
15
شنبه 18 خردادماه سال 1392 22:36
امروز بهش اساماس میزنم تا ای سوال راجع به کارآموزی بپرسم ، فک میکردم یون کاراشو روزی که من دانشگاه نبودم انجام داده ، جواب میده که امروز داره میره سراغش ، منم سریع میپوشم و میرم دانشگاه ، توی راهرو که محمد علی من و میبینه میگه چرا انقدر خوشحالی ؟ نمیدونستم این حسّ شادی از چهرم هم میاد بیرون ، میبینمش ،زیباست...
-
14
شنبه 18 خردادماه سال 1392 22:23
یک روز میاد که وقتی توی خیابون دارم راه میرم بیفتم روی زمین و با صدای خیلی بلند گریه کنم و بذارم این اشاص پایین بریزه ، همهٔ اشک هایی که نمیدونم کجا دفنشون کردیم بد بلند شم و خودم بتکونم و به زندگیم ادامه بدم .
-
13
جمعه 17 خردادماه سال 1392 22:05
یک سکانس جا مونده : دو ساله و نیمِ پیش ، اتاق پروِ یک مهمونی . لباسمون و عوض کردیم ، کفش پاشنه بلند پوشیده ، براش خیلی راحت نیس دختری که عادت به آدیداس پوشیدن داره ، مردّدم که دستم و دراز کنم و دستش و بگیرم ، میدونم چه دختر مستقلی ، اما این کار و میکنم ، استقبال میکنه ، راحت شده ، یک دستش توی دستم و اونیکی دستش و...
-
12
سهشنبه 14 خردادماه سال 1392 00:01
سه سال از روز اولی که دیدمت گذشت از همون لحظهی که قلبم یک مشت محکم خورد توی صورتش سال دیگم آخرین سالِ و تو میشی ی حسرت که فقط آرزوم بود مچ دستش و برای چند دقیقه با خیال راحت لمس میکردم ای کاش مثل دخترای دیگه بودی ای کاش تشنهٔ محبت بودی ای کاش تشنهٔ توجه بودی تو کاملی هیچ نقصی نداری تا من بتونم باشم بخاطرش تو یکتای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 23:47
توی نمازخونه شونه به شونه ی هم نشسته بودیم و درس میخوندم ، خیلی مواظب بودم از لرزشهای هیجانیِ بدنم جلوگیری کنم ، اما نشد ، فک کرد دارم باهاش شوخی میکنم ، اونم با شونش میکوبید به من . این دختر شاهکار نیس ؟ وقتی تعریف میکرد توی کلاس زبان تنها فرد روزه بود و برای اینکه بقیه معذب نشن بهشون آدامس تعارف میکرد ، من...
-
10
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 23:31
الان فقط یک حسّ مشت خوردگی دارم بعد از اون ماجرای تو گچ بودن دو ماه و نیمه حالا به چیزی که ازش میترسیدم دچار شدم ترس دلم برای دوباره باشگا رفتن شور میزنه برا دوباره دویدن میترسم مثل همون یک ثانیه ببینم که پام میچرخه و تموم، بعد راه رفتن مثل آدم و دوباره برا شیش ماه بذارم کنار واسه معنی که اگه ورزش تو زندگیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 خردادماه سال 1392 20:16
میخواستم اسم این وبلاگ و بذارم زنهای زندگی من نخواستم جلب توجه کنه از behnevis.com استفاده میکنم علت گاهان غلطهای دیکته در کم توجهی من و عادت نداشتن بهش
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 خردادماه سال 1392 20:16
یک بر پایه تلفن گریه کردم زنگ زدم نمیخواستام درد و دلم کنم پرسید چیزی شده ؟ باز هم نخواستم گریه کنم شروع به تعریف ماجرا کردم وسطش هق هق میم ... میم توی دو دقیقه تموم شد مثل یک خود ارضایی ظریف دقیق سریع و آرامش بخش خانوم میم یک دوست واقعی بود
-
9
شنبه 11 خردادماه سال 1392 20:02
بشرا اولین دختری بود که دوست داشتم هم سرویسیِ چهارم دبستان ! الان که فک میکنم یک شباهتهای اساسی با خانوم ی داشت یک روز صبح اومد توی سرویس و به خاطره بستن کمرش با ناراحتی گفت که نتونسته مثل هر روز کفشش و تمیز کنه دستمال و گرفتم و کفشای سبز رنگش و براش تمیز کردم یاد کفشای سبز خانوم ی افتادم روز تولدّم اونارو پوشید...
-
man goham
شنبه 11 خردادماه سال 1392 19:54
من بدون خانوم الف خیلی تنهام من خانوم الف و خیلی اذیت میکنم معذرت که جای تو خانم ی رو دوست دارم معذرت و معذرت که هوای تنِ خانوم ب رو میکنم
-
8
شنبه 11 خردادماه سال 1392 19:51
الان زنگ زد و من میخواستم تا میتونم کشش بدم نشد تنها چند دقیقه در بهشت
-
7
شنبه 11 خردادماه سال 1392 19:49
بهنویس و باز میکنم خستم خیلی خستم و حالا اینجا موزیک داره مدام تکرار میشه و چشمای من به من از توی نوشتهها زلّ زدن با همون هالهٔ قرمز با همون رگاهای خونی یک زیبا در دنیا وجود داره یک همهٔ دنیا خستم خستم دود دود بمب مرگ آدمها میمیرن و از چشم چپ من یک قطره اشک میریزه خستم خیلی خستم بیا بریم جایی که تمدن نیست...
-
6
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 23:48
دستم و وقتی دعوا ی خیابونی رو دید گرفت و کشید کاش همیشه تو خیابون دعوا بشه
-
5
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 23:44
گفت میخوای حالت و خوب کنم ؟ گونم و بوسید .
-
4
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 23:39
با خیال ای زن چه خود ارضا ییها با زنان دیگر که نکرد ...
-
3
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 23:34
دارم به دوست دختر فعلیم خیانت میکنم یک خیانت ذهنی ازش معذرت میخوام و متأسفم که نمیتونم جلوی فکرم و بگیرم ماهِ بعد ازش میخوام این رابطرو تموم کنیم تا از این عذابه وجدان هم خالص شم و با خیال راحت به خانوم "ی" فکر کنم .
-
2
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 23:27
ای خاطراتی هست که بیشتر از بقیه ذهن من و مشغولِ خودش میکنه تجربه بهم ثابت کرده با نوشتنشون از تکرار بیمار گونه توی ذهنم خالص میشم از قوی ترینشون شروع میکنم خانوم "ی" اولین سکانس توی کلاس بود روز اول دانشگاه که نه ، هفتهٔ اول بود،دیدمش با اون دختر اضافه وزن درِ کناریش ، همون لباسای سبک خاص خودش و پوشیده...
-
1
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 22:27
حس میکردم این ذهن در حال انفجار یک انفجار واقعی شبها قبل از خواب فکرای بی سر و تهِ مزخرف و بی معنی بهم هجوم میاورد خاطرههای کور از پس ذهنم بیرون میومدن و مثل ای تصویر زنده با صدای بلند خیلی بلند اجرا میشدن ترسیدام من ترسیدم از غرق شدن توی این صدا ها از تنهایی غرق شدن توشون گفتم میرم دوباره سر وبلاگ گفتم این...