-
4m
شنبه 8 تیرماه سال 1392 19:36
Billy Costigan : You sit there with a mass murderer. A mass murderer. Your heart rate is jacked, and your hand... steady. That's one thing I figured out about myself in prison. My hand does not shake... ever.
-
3m
شنبه 8 تیرماه سال 1392 19:35
Billy Costigan : No, I gotta get out. I can't be doing this anymore. You know what's gonna happen? Oliver Queenan : What? Billy Costigan : I know he's gonna find out who I am and he's gonna fucking kill me. Oliver Queenan : I'm really sorry... I swear to God I am. I'll get you out of this. It won't be immediately but...
-
2m
شنبه 8 تیرماه سال 1392 19:34
Colin Sullivan : Do you know what will happen if you shoot me? Billy Costigan : Yeah, this bullet will go right through your fucking head!
-
1 m
شنبه 8 تیرماه سال 1392 19:30
Madolyn : What do you expect coming in here? Billy Costigan : I have to come here. Madolyn : I know you have to come here, but now that you're here, what do you want? Billy Costigan : You want the truth? Valium. Madolyn : You know if you lied, you would have an easier time getting what you wanted. Billy Costigan :...
-
43
شنبه 8 تیرماه سال 1392 17:50
به هر حال هر آدمی یه جایی یه گند بزرگ زده یه جایی با وجود زمان و انرژی و پولی که گذاشته شکست خورده امروز یکی از همون روزاست برای من اول حس میکنی یه مشت خورده توی صورتت بعد میدونی شبیه احمقا شدی بعد فکر میکنی بمیری هم این کار و ادامه نمیدی میخوای بمیری تا دوباره شروع کنی توی ذهنت تصمیم میگیری دوباره شروع کنی از نو...
-
42
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 21:07
روز آخر شاید یک نامه براش بنویسم روزی که بدونم بعدش قرار نیس من و ببینه بگم که دوستش دارم شاید حالش بهم بخوره شاید تنفر بشه ولی این کورسوی امید باشه ته دلم شاید یک وقت من و خواست شاید سالها بعد من و خواست
-
41
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 21:01
دلتنگ شدم خب خاطره ها هجوم میارن ذهنم که نمیدونم کدوم و او بنویسم خب ندیدمش خب من عادت دارم هر روز از صبح تا شب کنارش باشم غذای سلف و یک دونه بگیریم با هم با هم غر بزنیم و خسته شیم توی کلاس شونه به شونه ی هم بشینیم یک روزی منم مثل اون آدما توی یوتیوب یه ویدئو میسازم تا از راز هام بگم عکس خودم و خانوم ی رو میگیرم دستم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 20:56
فرخ که توی دهه ی چهل ام زندگیش بود همیشه میگفت زن هارو باید بعد از خواب و حموم دید، اونوقت میفهمی واقعا زیباست یا نه. خاوم ی البته معمولا آرایش چندانی نداره ونه ی خانو سین بودیم که صبح مادرش زنگ زد به من ، نگران دخترش بود و انگا شک داشت واقعا پهلوی ماست یا نه ، گفت گوشی و ببرم پهلوش ، رفتم توی اتاق، خوابیده بود زیبا...
-
DOMA is dead
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 20:53
.Love Wins
-
40
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 20:34
خانوم ی فهمید که من عاشق موسیقی متن شیندلر لیست ام خانوم ی رفت و اون آهنگ و تمرین کرد و برای من زد توی کانون موسیقی دانشکده برق باشکو ترین دیوانه کنند ترین جذاب ترین لحظه ی زندگی ام بود دوست داشتم دستش و که آرشه رو تکون میده هزار بار ببوسم
-
39
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 20:30
یک سکانس جا مانده حتی یادم نمیاد ترم چند بودیم یا کدوم امتحان بود چرا یادم نمیاد ؟ ماشین حساب نیاورده بود فقط پله هارو میدوییدم تا براش ماشین حساب پیدا کنم پیدا کردم وقتی بهش رسیدم ماشین حساب دستش بود محمد عین هم کنارش لابد اون بهش داده بود حس این بچه کوچولو های احمق و داشتم
-
36
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 18:56
بعد از افسرودگی های دیروز امروز یک روز عادی بود گفت اگه شیش ماه میموندی میرفتی عضو ثابت تیم ملی هم میشدی نمیدونم این یک تعریف بود یا نه ولی واسه من فقط معنی حسرت میده تصور میکنم اون دختر نه ساله رو که اولین بار داره بسکتبال بازی میکنه ، بهش میگن باورشون نمیشه اون اولین بارش ِ داره بازی میکنه ، اگر اون روز فقط یک نفر...
-
35
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 18:31
مهم نیست روزت و چه جوری گذروندی مهم نیس که تا شب ثانیه هاش و واسه تموم شدن شمردی یا چنگ زدی بهشون تا از دستت در نرن بالاخره شب میاد و اون روز تموم میشه
-
34
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 22:28
closets are for clothes منم ی روز میام بیرون هر چند بیشتر شبیه قفسِ تا کمد
-
32
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 22:18
مهم نیس مسلمون باشم یأ نه وقتی خیسِ عرق و خستهای و داری بر میگردی خونه ی جا آب پرتغالِ تگریِ صلواتی بدن صلوات که هیچ دستشون ماچ میکنم !
-
32
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 22:13
کتاب نوشت : تصمیم گرفتم حالا که دارم به جهنم میرم درست و حسابی این کار و بکنم
-
31
جمعه 31 خردادماه سال 1392 15:21
خانوم ی من و آدمِ بهتری میکنه شک ندارم
-
30
جمعه 31 خردادماه سال 1392 15:19
برای اینکه در مورد میزانِ بد بودن خودم تصمیم بگیرم باید بشینم و دقیق راجع بش فکر کنم این قرص و محکم نبودنِ من و آسیبی که به طرفیم میزنه ناراحت کنندست توی زندگی من از همون ابتدا زنهایی بودن که من آرزوی ارتباط داشتن باهاشون و داشته باشم خانوم کاف،سین،پ،ب،ی و الف توی ده سالِ گذشته با سه نفر اول در حدِ یک دوستی صمیمی...
-
29
جمعه 31 خردادماه سال 1392 14:37
گلدونی که براش خریدم با بدبختی و پیاده روی و آب گٔل ااش ریختن توی دست هم گذشته روی میز مطالعه ش روی یک مقوای بزرگ هم نوشته تقدیمی از طرفِ نوه ی عزیزم خیلی لذت بردم
-
27
جمعه 31 خردادماه سال 1392 00:15
فیلمِ " گذشته" از دیروز ۲۹ خرداد توی سینماهای آزادی،فلسطین،ملت،آفریقا و چند تایی دیگه اکران شده این خوشحال کنندترین خبری بود که توی این هفته شنیدم ، اگه من بودم به جای جشن شادیِ شنبه برای روحانی ، و سه شنبه ، برای فوتبال و روحانی ، دیروز و تو خیابون پای کوبی میکردم تریلر فیلم و دیدم یک اضطرابی به خاطره...
-
27
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 23:04
روزای شلوغی سرِ کار و زبان و بسکتبال شبها هم وقتی خودم و بخواب زدم تا ساعت دوازده کتاب میخونم مضطرب هم هستم وقتی برای چیزی برنامه ریزی سه یا چهار ساله میکنی و کاملا بهش مطمئنی و بهش ای ذره هم شک نداری وقتی واقعا بهش نزدیک میشی معدت ترش میکنه به هل و والا میفتی کار درستیِ ؟ پشیمون نمیشم ؟ بهتر نیس بیخیال...
-
chan budim ?
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 22:53
شاید خوشبختی این باشه که وقتی ساعت چهار میرسی خونه خیس عرق و خسته و بی حوصله دنبال کلیدت میگردی در باز بشه بری تو و دو تا بشقاب چیده شده ببینی بوی گرم و مطبوع برسه بهت - ماکرونی ؟؟ سر تکون بده -منتظر من وایسادی تا الان ؟ سر تکون بده برات بکشه با ته دیگِ فوقلادش و ی لیوانِ تگری هم ما الشعیر لیمو خوش بختی کی میگه...
-
25
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 19:00
اتفاقی که چند روزِ پیش برام افتاد خیلی عجیب بود تا حالا نشده بود برم آرایشگاه و حرف نخورم نمیدونم این بخاطر گرم بودن ملتِ عزیزِ ایرانِ یأ فضولی ولی همواره در مورد مدل موهام و خواسته هایی که از این مدل مو دارم منع جمله ، میخوای مثل پسرا باشی ؟ ،و عواقب این مدل مو منع جمله ، اگه بخوای شوهر کنی چی ؟ ، و توصیههای...
-
24
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 18:10
شبها خیلی خوب و راحت میخوابم دیگه خبری از افکارِ سوزن نیس به خاطره این مهم دو طرف روی وبلاگ عزیز ذغالیام را میبوسم
-
23
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 18:07
و اما بشنویم از خانوم ی بد از سؤ تفاهمِ دیشب ، امروز یک اساماس بلند بالا برای این جانب فرستادن که بسی موجب شادمانیم شد و به علاوه تعریف کابوسش برای من که حامله شده بود ! همه چیز به خوبی و طراوت و زیبائی قبل ... شکرررر
-
22
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 18:04
من توی شرایط خیلی بدی با خانوم الف آشنا شدم همهٔ این حال خوب و آروم و مدیونشم هر دمون مدیونِ هم هستیم هر دمون توی یک چاهِ عمیق و سیاه بودیم اون اول دست من و گرفت اولین آدمی توی دنیا که واقعا دست من و گرفت ن مثل آدمهای قبلی که دوست داشتن همهٔ وزنشون و بندازن روی من تا بارِ زندگیشون و من بکشم دست من و گرفت و آورد...
-
21
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 17:40
دیروز که روحانی و وسطِ میدون ونک دیدم ، خواستم برم جلو بگم برادرِ من ، ما اینجا ظهرا میشینیم هایدا کوفت میکنیم ، نرین توش ، هیچی دیگه ، نرفتم . امروزم که رفتم تجریش کادوی عروسی بگیرم ، تو این بحرانِ مالی ! ، شنیدم ولایتی اومده سخنرانی کرده امام زده صالح . توی این فضایی سیاسی همش یاد جمله صادق هدایت میفتم: سیاست...
-
20
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 21:06
اون موقعی که جسد بیل میافته لای درِ آسانسور و در میخوره به جسد و باز و بسته میشه من خیلی میمیرم خیلی .
-
19
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 21:00
این مشت خوردگی امروز تقصیر هیچ کس نیس فقط سؤ تفاهم هست ولی این سؤ تفاهمها حسابی من و ناراحت میکنه . خانوم ی از دستت ناراحتم با این که تقصیری نداری .
-
18
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 20:56
بهنویسام امروز حالش خوب نیس ، همش گیر داره . اینستگرام بهترین قسمت زندگی منِ .