...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

...

پرحرفی‌های یک ذهن ذغالی

12

سه سال از روز اولی‌ که دیدمت گذشت

از همون لحظه‌ی که قلبم یک مشت محکم خورد توی صورتش

سال دیگم آخرین سالِ و

تو میشی‌ ی حسرت

که فقط آرزوم بود مچ دستش و برای چند دقیقه با خیال راحت لمس می‌کردم

ای کاش مثل دخترای دیگه بودی

ای کاش تشنهٔ محبت بودی

ای کاش تشنهٔ توجه بودی

تو کاملی

هیچ نقصی نداری تا من بتونم باشم بخاطرش

تو یکتای و این بدشانسی بزرگ منِ

وقتی‌ میبینی‌ بعد از یک اتفاق ناخوشایند با خوشحالی‌ و آرامش کنارت نشستم تعجب میکنی‌

نمی‌دونی

نمی‌دونی کنار تو بودن من و خوشبخت می‌کنه

توی هوای تو نفس کشیدن

توی بوی عطر مخصوص بدنت گم شدن

هیچ چیزی نمی‌تونه من و از شادمانیم دور کنه .


توی نمازخونه شونه به شونه ی هم نشسته بودیم و درس میخوندم ، خیلی‌ مواظب بودم از لرزش‌های هیجانیِ بدنم جلوگیری کنم ، اما نشد ، فک کرد دارم باهاش شوخی می‌کنم ، اونم با شونش می‌کوبید به من .

این دختر شاهکار نیس ؟

وقتی‌ تعریف میکرد توی کلاس زبان تنها فرد روزه بود و برای اینکه بقیه معذب نشن بهشون آدامس تعارف میکرد ، من مچاله میشم

لعنتی تو خیلی‌ شاه کاری .. خیلی‌

وقتی‌ سین میگه محمد امین عاشق خانوم ی شده و می‌خواد بهش پیشنهاد دوستی بده فقط بلند میگم گوه خورده

سین نمی‌فهمه ... میگه تو که با محمد امین خوب بودی

سین نمی‌فهمه

وقتی‌ آهنگ شیندرلز لیست و با ویالون میزد من مردم

وقتی‌ این آهنگ و آماده کرده بود که برای من بزنه ، وقتی‌ آرشه و تکون میداد من با شکوه‌ترین لحظه ی زندگیم و پیدا کرده بودم

نه .. این دختر شاهکار نیس ؟

10


الان فقط یک حسّ مشت خوردگی دارم

بعد از اون ماجرای تو‌ گچ بودن دو ماه و نیمه حالا به چیزی که ازش می‌ترسیدم دچار شدم

ترس

دلم برای دوباره باشگا رفتن شور می‌زنه

برا دوباره دویدن

میترسم مثل همون یک ثانیه ببینم که پام می‌چرخه و تموم، بعد راه رفتن مثل آدم و دوباره برا شیش ماه بذارم کنار

واسه معنی‌ که اگه ورزش تو‌ زندگیم نباشه افسردگی حاد میگیرم ،حالا وحشتزدم می‌کنه

نبودنش همینطور .

و میترسم بعد از نه‌ ماه برم سر تمرین و از همه عقب تر باشم،ترسم از نو شروع کردن ، کاپیتان تیم بودم و حالا بشم زیر دست ، مربی‌ِ نو جوونا بودم و حالا با همونا تمرین کنم ... اما میدونم این ترسا بیخودیه ، من خودم و میشناسم و میدونم این جور موقع چه تصمیمی میگیرم ،میرم سر تمرین ، احساس عقب ماندگی می‌کنم ، تلاش می‌کنم و همه چیز درست می‌شه.

اوهوم ، حتما همینجوری می‌شه

می‌خواستم اسم این وبلاگ و بذارم زن‌های زندگی‌ من

نخواستم جلب توجه کنه

از behnevis.com استفاده می‌کنم

علت گاهان غلط‌های دیکته در کم توجهی‌ من و عادت نداشتن بهش

یک بر پایه تلفن گریه کردم

زنگ زدم

نمیخواستام درد و دلم کنم

پرسید چیزی شده ؟

باز هم نخواستم گریه کنم

شروع به تعریف ماجرا کردم

وسطش هق هق

میم ... میم

توی دو دقیقه تموم شد

مثل یک خود ارضایی ظریف دقیق سریع و آرامش بخش

خانوم میم یک دوست واقعی‌ بود